استقبال غزل عاشق
دوباره ميهماني مي كند عشق دلم را ميزباني مي كند عشق
چو با دلبر تباني مي كند عشق به مستي سرگراني مي كند عشق
بدين سان دلستاني مي كند عشق
پرازگل مي كند دشت و دمن را خيال انگيز مي سازد چمن را
به شيرين مي دهد غنچه دهن را به حسرت مي كُشد تا كوهكن را
ز شيرين پاسباني مي كند عشق
به گرمي دستِ غم را مي فشارد پس آنگه داغ بر دل مي گذارد
چوعاشق اختيار از خود ندارد دل مجنون به ليلي مي سپارد
چو سوداي نهاني مي كند عشق
مخمّر مي كند با مي گل من به نازي مي ستاند حاصل من
ز چشماني كه باشد قاتل من گهي گويد اراني با دل من
گهي هم لن تراني مي كند عشق
دلم تا گرم سير زندگانيست دلم سر گرم غير زندگانيست
وصالش كلّ خير زندگانيست اگرچه پير دير زندگانيست
به پيري هم جواني مي كند عشق
بُتم لاجرعه خورده جام مُل را نموده در مي صافي سُبُل را
مخورغم گر شنيدي قد قتل را خزان پاشد زهم گلبرگِ گُل را
بهاران باغباني مي كند عشق
بُوَد آواز مستي در گلويش معطّر كرده حق جنت به بويش
به واللّيل شكنج كُفر مويش كُجا ره مي بَرَد هر كس به كويش
به خضرا زندگاني مي كند عشق
محمد علي جعفريان(عاشق)-1374 . این شعر استقبال یکی از غزلهای خودم است
بسیار زیبا و دلنشین بود