مُلک مرغان مرغکی زیرک ببود
زان همه طیران ز او خوشتر نبود
پر ز پرهای طلا و کاکلی زرین جلا
که به تیغ نورکی صد سر طلا
زیرک و چابک پر و زیبا خصال
آیتی از بهر خلق کردگار
بر فراز برج آن کوه بلند م
یپرید از ساقهٔ گلهای رنگ
شهد شیرین گلی همچون عسل
میچشیدش مزه مزه از حصل
کو به کو پر میزد آن منقار تنگ
دیگر آمد از جهانش دل به تنگ
روبه مرغانش بکرد کردار خویش
تا که مرغان را کند افکار خویش
مرغکان با من شوید همسو دگر
زین زمین جايی دگر سویی دگر
ما روییم از این کجا جایی شرر
کی نترسید ای جوانان تبر
مرغکان روبه خود انیشیده تر
کی اگر جایی شویم از این بتر؟؟
چه شود مارا دگر طیران ارض؟
ما نبینیم این دگر طیران و ارض!
وانگهی مارا اگر جایی شود بهتر گزین !
از کف ما میرود آنجا دگر ، کس میگزین !
پس همه مرغان به پر بالی شدند
واحدی یک پر به یک جا سر شدند
آن زدن پرها به یک جا سر بشد
سایه ای بر مغرب و مشرق بشد
کل خلقت حیرت و درمانده شد
این چه خاکستر به فرق ما بشد
یک به یک طیران همه باهم به یک
یک نوازی در پر و بالند به یک
تا که پاره پاره شد شبهای تار
روشن آمد صبح زیبای وقار
انجمن دیده به هم پر میزدند
سرزمین فارغی سر میزدند
دیده ها روشن به احوال زمین
سبز و خرم این زمین و سرزمین
این همه طیران ز یک افکار خوش
متحد بالی به یک احوال خوش
طیر من بال و پر و منقار سنگ
سر به بالا میکند همچو فشنگ
تیر افکار و دلی همچون کمان
فکر و افکار جهان را در زمان
خُلق نیکو کرد با طیران ما
کوی نیکو برده بر طیران ما
هرکه هردم صد دلی یک دل شدی
تو جهان را با سکندر سد شدی
آموزنده و زیبا بود