بیمارمو علاجی به این بیمار نیست
بی خوابمو شب در بسترم
خوابم بوی ننگ میدهد
تا طلوع خورشید
ما که ندیدم صبح امید
هر چه بود جور و جفاو جهل بود
کوچه ی گل ها زیر اور سنگ بود
انسانها دیدیم در این راه دراز
کس دگر ندارد خوفی از خشم سرات
گرگ بود اشک بود گله و گراز
که خفته روی سکه طلا دارز به دراز
همتمان به قلمی رو دفتر ذلتمان به قدمی زیر باران
اشک مان درخلوت و خاموشیه خویش
عادت مزمن دستهایمان دارد به نیش
همه خوب بودن قبل از امدن عشق
حسرت ها سرمه میکنم در اینه ی چشم
دله ما در حسرت زو طلای حکومت نبود
مرا ازادئ ندادی دست کم ازادم کن ز درد
خوشی برای من بنده بیتی ازادی بود
هوای دلمان بس بارانی بود
هر چه کشیدم و کشیم زه نادانی بود
ز خدا دور شدیم حقمان گرو رمالی بود
دله مادل بود مرادابش ساختن
طمعه هر قلابش ساختن
به عشقه پاکش طمع ها داشتن
ز خشمو بی تابیش ترس ها داشتن
غم مخور رفیق نااشنا
غم مخور برای اوارگیه و دروغه هف هزار ساله یمان
ما دست خودمان نیست معنادیم به دروغ
تا چشمان دید تا گوشمان شنید ریا بستن به ما
اگر سفیدم اگر زدم اگر سیا
فقط خدا داند خدا داند خدا
این پرده ها این نرده ها این دخمه ها
این زنده ها این رخنه ها تر مه ها
دروغند به خداوندیه خدا
این سخن را ز من باور کن
عقلو جسمت را زه هم یاور کن
باور کن باور کن باور کن
موثر و زیبا بود
عیدتان مبارک