زمانی من دلم را داده بودم
میان عشق تو افتاده بودم
دوباره آن هوایت بر سرم زد
تبر بر نیمه جان پیکرم زد
دوباره روز اول یاد آمد
دوباره کوه غم،فرهاد آمد
تو با پیچیدگی های زمانه
من اما با روان کودکانه
تو از شهر بزرگ عشق بودی
برایم صد غزل از دل سرودی
به تو گفتم تو کِی همپای مایی
من آن ساده دلم آن روستایی
تو زیبا روی هم چون ماه بودی
برای من بسی جانکاه بودی
میان سینه ام هر لحظه با آه
کجا پیوند این افتاده با شاه
من از وصفت جهان را پر نمودم
بسی دیوانه تر از پیش بودم
چنان هرکس که روی زار من دید
نکرد از من تفقّد از تو پرسید
ز آشوب دلم هر آنکه فهمید
تو را راغب شد از چیزی که بشنید
جهان بر روی اقبال تو چرخید
میان مردمان نام تو پیچید
چه اشعاری برای تو سرودند
که گویی پیش از این عاشق نبودند
تو رفتی نور این دل گشت خاموش
چقدر آسان مرا کردی فراموش
زلیخا گشته بودی بهر مردم
ولی شد یوسفت در بند غم گم
مرا از دل برون کردی و رفتی
دلم را غرق خون کردی و رفتی
بتم بودی خدای کوچک دل
بیا ماتم گرفته کودک دل
نشستم با خودم گفتم حذر کن
بیا دیگر از این لیلا گذر کن
رها کن غم دلت را چاره گر باش
تو در رویای لیلای دگر باش
نمیبینی که او با دیگران است
برای دل چقدر این غم گران است
نهیب دل زدم آخر هوس باز
گَرَم باشد سرای این قفس باز
گَرَم از عشق او آواره گشتم
ز هجرش روز و شب بیچاره گشتم
ز عشقش سر نهادم کوه و صحرا
شدم عاشق شدم رسوای تنها
اگر لیلا ز مجنونش کشد دست
ولی مجنون سر عهد خودش هست
به جز رویش به خواب هرشبم نیست
به غیر از نام او بر این لبم نیست
اگر هرگز نباشد او برایم
نگردد کم،کمی از این وفایم
ز غمهایم خبر داری ولی نه
مرا در یاد خود آری ولی نه
تو با آن دیگرانت شاد بودی
میان درس عشق استاد بودی!!!
من از درد غمت در باده بودم
منِ مکتب نرفته ساده بودم
عاشقانه و زیبا بود دستمریزاد