جنگلی بود آن زمان ِ، در ساحلی ، خوب وقشنگ
شیر پیری پادشه بود و، بساطی رنگ ، رنگ
چا رهمسر بود و ، ده فرزند و ، چندین تا وزیر
هر یکی را جاه و قربی ،برده ها ، قصرِ قشنگ
فیل وببر و، گرگ و موش، وگربه وروباه و مرغ
خدمت در بار او بودند ، گاهی هم پلنگ
کارِ رو به ذکرِ شَه بود و ، پیام رهبری
گر نباشد سایه اش : دشمن ببلعد چون نهنگ
گر بزی ، یا قوچ کوهی آوری ، یا گاوِ نر
تیرا الطا فِ شهِ جنگل ، شکافد چون خدنگ
چون شود راضی زِ تو ، این سایه یِ پروردگار
جنتِ انسان بیابی آخرت ، مست و ملنگ
موش ، در دیوارِ لانه ، گوشِ سلطان است و، مرغ
چون خبر آوَ رٌ د ، مامورند آن گرگ و پلنگ
گر دگراندیش باشد ، لانه می گردد خراب
فیل را پاداش باشد ، ضربه هایش همچو سنگ
تا که : یک روزی به مهمانی درونِ بارِ عام
مدحِ شَه می گفت هر موجود و ، وَصفی بی درنگ
ببرِّ در بار آمد و ، گفت امت ناز و عز یز
ما همه از رنجِ شه ، آزرده حال هستیم و تنگ
شَه ندارد لحظه ای آرامش ، از رنج و خیال
غصه یِ قوت است و حفظ جنگلی در گیرِ جنگ
اوست تنها فرِد حاکم ، ناجی هر خاص و عام
قدرت او لایزال و ، سایه اش گسترده چنگ
چاره باید کرد بهرِ دشمنان ، او در ره است !
تا ستاند این حکومت ، ثروتِ جنگل به چنگ
نوبت یک کره خر شد وقتی آمد پشتِ میز
گفت ای شاهنشه معظم ، حذر کن از جفنگ
قدرتِ درندگی ، ایجاد وحشت ، رخت بست
دوره یِ اندیشه یِ جمع است و ، گاهی هم تفتگ
دوره های شاهی و ، آن بردگی ها ، منتفی ا ست
صد هزارا ن شیر گشته برده یِ تیر و تفنگ
جنگلِ همسایه ها ، خو د می گزینند پادشه
نیست در بار ی، شهش گه کره خر ، گاهی پلنگ
جمله حیوانات آزادند و در فکرِ حیات
شیر پیر ی هم چو کّره ، کّره خر شیری مشنگ
کی شود انسان بیاموزد ، بداند حق خویش
گر بیابد قدرتی، گردن فرود آرد به سنگ
گر درخِتِ زندگی باری زِ قدرت میوه داد
شکر نعمت ، خدمتِ خلقی بٌوَد ، با دست تنگ
این بدان معنی است هر جایی کسی ارزنده بود
در جهان هادی بٌود راهش پذیری ، بی درنگ
"مقتدا" عقل و درایت ، راه و رسمِ زندگیست
زندگی را شیوه بخشد ،می کند خوب و قشنگ