جمعه ۲۵ آبان
|
دفاتر شعر سیده نسترن طالب زاده
آخرین اشعار ناب سیده نسترن طالب زاده
|
سفرانگیز(مجموعه ی سپید)
شروع میشوم
از فلق نواخته شده، بر اندام سُرخسان راش
با دو گوشواره ی بلند رادیوم،
که در گودی کبود دریاچه هاست
.
.
.
در تنم، عطر لمس بهشت و باران
بر لبم، ترانه ی نیلوفر و نیل
از هزارقاره ی یکرنگ سپید، می آیم
کهکشانهای طلایی بکر
در امواج پیراهنم،
دو برکه ی بیصدا، در رد گامهایم
و آواز موهایم که در افق آخرین ماه، می پیچد
.
.
.
حالا باد بند کفشهایم را باز کرده است
و من آخرین الهه ی آبی دستهای تو ام
که در نخستین شب اندامت، بیدار می شود..
***
مانند یک اعتصاب بلند
یک شکست دور
چشمهایم پر از خلنگهای خسته ی کوهستانست
و شراب مرجانی اقیانوسها، پیراهن تبدار منست امشب
آه
خورشید، کوتاه کوتاه سر میزند
از معبد مذبوح یک رؤیا
و آسمان به فریادهای آبستن یله میکند
تمام هجوم وحشت غمرا
در خانه ی من
باران میبارد اما
و پلک کبوتران وحشی
میپرد امشب
***
گوشواره هایم را به آهنگ خورشید،میسپارم
و شنهای داغ قرمز هم، مرا به خاطر آواز تو نخواهد آورد
،آه
آفتاب
آهسته آهسته میچکد
بر رقص برهنه ی من و دریا
،و حریر باد
عطر دور شکوفه های نارنج را بر تنم کشیده است
لنج لجوج خاطره ات، در ساحل دلم اما
میراند
تا، حسرتی ابدی
***
در جنگلهای گلایل و کاج
پشت کنشت پلکهایت
مرا به شکوه شوالیه ها گره بزن!
چون شیهه ی ماستنگ های رهیده،
در باد
مرا به معبر مست ماه و ماهور، ببر
دریچه های خونی عشق را بگشا
به غربت یخرنگ زمستانها
و به تمام تبدار برف بدم
آنسان، مهربان
که کم نشود لمحه ای از مغازله ی خورشید..
***
... پیچیده بادهای شمالی
به شال قرمز معاصرم،
من در عصبهای سپید استقرا
آواره ام خدا!
به پروانه های روییده از آتش
میسپارم
عطر بومی بارانیمرا
و در کنج مرواریدیِ حماسه ی شب
خواهم نشست
تا عصر خاکستر و موج
***
امشب
ساحل دلم، آبستن دردیست
و ابرهای کومه ای کال
از کبودی آوازهای کالبدم ، بیرون میریزد
آه
در بساوش دشتهای کتان،
طوفان خواهد آمد، میدانم
در رویای تور و ماهی و ماه
و من در هنگامه ی هماغوشی دریا و خواب
بر شعرهایی که هرگز سروده نخواهد شد، گریسته ام..
***
اِستحاله ی برفزار ،در سکوت دستهایم
در صَحن سپید بامدادی نو
از سراپرده های عَدَم، می آیم
ستاره ی سرد دیرینی در شلال گیسوانم
دو خاطره ی سوخته، در حُزن میکده ی چشمهایم
طومار ابریشمین جنگلهای خزانی، پیچیده بر
سِرشت خیسِ اندامم
آه، ساز کوبه ای باد
در دهلیزهایِ سینه ام
من به کنکاش عطر بومی ارغوان، هبوط کَرده ام
، در آتشکده ی آغوشت، پناهم بده!
|