گروه سنی ب
داداش کوچولوی من شیر میخوره فراوون
جِغجِغه رو دوس داره اون شیطونِ بی دندون
چا دست و پا راه می ره داداش کوچولوی من
توو رختخواب دوس داره واسش لالایی بگن
موقعِ درس و مشقم داداش می یاد پیشِ من
به دفتر و کتابام همش می گم دَس نزن
فوری باید مداد و پاک کُن مو بر دارم
کتاب و دفترامو توی کیفم بذارم
ولی یه فکرِ تازه کرده به درسم کمک
تازگیا می ذارم بشینه توو روروئَک
با شادی و با خنده لیز می خوره بی خطر
می نویسم مشقامو خیلی راحت تا آخر
۱۳۸۲/۱/۲۷
( ۵:۴۵ عصر)
گروه سنی الف
توو رختخوابِ داداش دیشب بارون باریده
چون مامانی پتو و تُشک رو آب کشیده
فِک می کنم جز مامان هیچ کس چیزی نفهمید
روی طناب رختخواب خیلی خجالت کشید
یادم می یاد که حرفِ مامان رو گوش ندادی
وقتی که خوابت گرفت روو تختخواب اُفتادی
مامان می گه همیشه خیلی سریع، یهویی
وقتی میخوای بخوابی باید بری دستشویی
حالا باید که فوری بریم حموم عزیزم
با کمکِ مامانی روو تنت آب بریزم
۱۳۹۳/۳/۱۹
۱بامداد
بسیار زیبا و دلنشین بود