يکشنبه ۲ دی
|
آخرین اشعار ناب محمد حسن ایوبی
|
با یاد سربازان شبی
در قاب چشم آینه
مویم تراشیدم که آرامم کند
صوت حزین مرگ موهای فرِ بی جان وسر
کو تارهای های پیچ خورده ناشی از شادابی ام؟
اینجاست پشت شانه ام
پوشیده جای دست های ظاهرا یارانه را
پوشیده زخم های روی سینه را
عریانی مطلق شدم
آزاد مثل کودکی
آباد مثل ریزش برگ از درخت
آوار مثل تلی از گلبرگ های یخ زده در نو بهار
وقتش شده؟
رازی بگویم آینه؟
باید که میرفتم از این انسانِ اجباری شدن
باید که میکندم دل از آدم شدن
باید بگویم خوب می ارزد ز خود بی خود شدن
مویم تراشیدم که پیدا تر شوم
در پیش تو جاندار زیباتر شوم
مویم تراشیدم که رویا بپرد
با اشتیاقی تازه از بام تنم
جز آن که هستم،نیستم...
یادم بیاور آینه.....!
محمدحسن ایوبی
۱۳۹۸/۱/۱۵
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.