پنجشنبه ۶ دی
|
آخرین اشعار ناب محمد حسن ایوبی
|
در میان خار و گل یک بوته ی قاصدکم
سالیان سال فوتم کرده اند...
فکر سامان داشتم روزی به سر اما چه شد؟؟
این دمیدن ها که ویران کرده اند!!!
من به تاسی مبتلا باید شوم؟
چشم تنگی روزگار...
از حیاتی نصفه نیمه
از نفَس باید شوم؟؟
بس کن و فوتم نکن
یک مسافر هم نمانده در تنم
هیچ پرواز درخشانی ندارد قدّ من...
بس کن و فوتم نکن
کی تو خوی قاصدک را دیده ای...؟
هر چه دیدی قاصدک هایم شبیهش نیستند
قاصدی در باور پرواز نیست
که از این شهر به بالا پر زند...
چون غباری می نشیند بر زمین
قاصدم بد خسته است
قاصدم در ناله ها پوچ است و هی حل میشود...
مثل جیغ ماهیان در تنگ آب...
فوووت میکردی که ویرانم کنی
آه اما چون دمیدن بر ذغالی نیمه سوز
شعله ور کردی مرا...
کل دنیا من شدم
بس که پر پر میشوم با آه تو
بس که راندی تکه هایم را به دور
من کجا را زندگی باید کنم؟
کلبه ام را در کجا پیدا کنم....
آه از این آوارگی...
بار الها خسته ام
کوچاجباری مرا گریانده است...
جسم تکهّ تکهّ و آواره ام
این تن ویرانه را در آینه دیدم ولی
از همان شب آینه قلب مرا ترسانده است
من که چیزی نیستم
قاصد هیچ آرزویی نیستم
من خودم در آرزوی مردنم
هیچسوی هیچ راندن را رها کن روزگار
گوشه ای در خلوتی با سایه ام هم صحبتم...............
"محمدحسن ایوبی"
|
|
نقدها و نظرات
|
درود فراوان بانوعجم عزیز قدم رنجه فرمودید در پناه خدا | |
|
درود فراوان بانو رحیم زاده عزیز روزگارتان سبز در پناه خدا | |
|
عرض ادب استاد استکی گرانسنگ سپاس در پناه خدا | |
|
درود فراوان بر شما بانو ناصری نصب گرامی سپاس از لطفتان در پناه خدا | |
|
عرض ادب و احترام استاد انصاری عزیز ممنونم در پناه حق | |
|
سلام...همیشه قدردان لطف شما هستم زنده باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درودبرشما
زیبا بود