" بهار"
باز شور و شعفی ، در دل ما پیدا شد سبزی سبزه عیان گشت و ، چمن ، زیبا شد
ارغوان اندکی از سرخی خود را ، رو کرد غنچه یِ گل بشکفت و ، غمِ دل ها ، وا شد
بلبلِ خسته ز ا یا مِ فراق از دلبر بر سر شا خه ندا داد که ، گل ، پیدا شد
مژ ده ده ، بادِ بهاران به ندایِ عا شق ساز سر داد به معشوق ، که بی پروا شد
برقِ حا صل ، ز نگا ه مهِ دلبر ، با عشق آن چنان شعله بر افکند ، که عشق رویا شد
سر خیِ گو نه یِ لا له ِ ز خجا لت دَم زد زانکه گل ، پرده ی شرمی به رٌخش برپا شد
ابرِ گر یان چه قَدر اشک فرو ریخت ، که گل آشکارا بنمود عشق خود و ، رسوا شد
شبنمِ لاله و گل، صبح بها ران پیدا ست اشکِ زیبا یی عا لم ، رقم دل ها شد
سر ، نیارم من ازین بازی گردون به جهان باز ،سرمایِ زمستان سپری گشته دلم، شیدا شد
شب ما در غم دلدا ر ، چنان از کف رفت فرصتِ وصل فراهم نشد و ، فردا شد
"مقتدی " گر چه ز اسرار جهان بی خبری سِّرِ زیبا یی عالم ، همه جا افشا شد