جمعه ۲ آذر
دل به دریا نزدی چون که خود اقیانوسی شعری از سید رضا موسوی
از دفتر شعرناب نوع شعر
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۱ ۰۷:۴۳ شماره ثبت ۶۹۸۲
بازدید : ۸۷۴ | نظرات : ۲
|
آخرین اشعار ناب سید رضا موسوی
|
فقط ای اشک امانم بده تا من نفسی روضه ز مقتل بنویسم. به گلوگاهِ نَفَس هرز که افتاد یکی بغض ِ فروکش نپذیر از سر اکراه منم بغض فرو خوردم و گفتم بزنم سینهء پُر ابر نگاهم به رگ و ریشهء احساس تو و گریه کنم باز.... و آغازِ سخن با تو صحیح است خدای دو جهان ایزد یکتا که ممالک و ملائک همه مخلوق تو و کُن فَیَکون ات همه بالا و تو والا همه عالی و تو اعلا ؛ آه ای قادر مطلق به جلال و جبروتت به جهانتابی ِ مهر ملکوتت به شب روشن ِ از آیت نورت قسمت میدهم این عبد حقیرت بپذیری ، که به دنبال رضای تو درِ خانه ارباب شهیدان به گدایی بنشینم.....قدمی سوی تو برداشت ابوالفضل و نگاهش به تو که غرق عزا بر دل خاک ِ وسط "کوچه" نشستی و گِل اندود شد اطراف تو از اشک زلالت به ضمیرش همه غوغا که بپرسم!؟ ولی این بار دلش را به تو زد با مدد از حضرت دریا و به صد مهر صدا زد که أخی سال پی سال نگاهم به شما بود و تو را مدح کنان کوچه به کوچه به ثنا گویی حق دیده ام اما تو بگو این چه بلایی ست که این "کوچه" تو را اشک کند حضرت باران توی سلطان بنشینی و به پهنای بیایان همهء ابرِ تنت را تو بباری به دلِ تیرهء این خاک بگو ای نَفَست پاک. گفت آن تابش مهتاب که من با تو چه گویم تو بخوان از من و از اشک زلالم ....که نبودی.....که ندیدی ....که چه کردند در این کوچه ء باریک در این رهرو ِ تاریک به خورشید جهان انسیهء حوریهء حضرت مولا . ابوالفضل نبودی که ببینی حَسَن از غیرت و غصه وَ در آن لحظهء کوتاه هر آنقدر که نیرو به تنش داشت به قَدَّش بِکشید از نوک پا تا نخورد سیلی ملعون به شقایق و ندیدی که دقایق سپری میشد و ما پیر شدیم از غم مادر.آ ه، عباس نبودی که ببینی پدرم گفت به ما :ساکت و خاموش. کسی گریه نمیکرد. همه در سینهءفریاد فرو رفته ولی باز کسی گریه نمیکرد.... آه... ای داد کسی ضجه نمیزد ....پدرم غسل که میداد کسی مویه نمیکرد ....آه عباس ببین من به زمین خورده غرورم و چو سیل از چه نبارم؟ رمقی بود که آن هم به دلِ آتش یک خانه و یک در به فنا رفت.... گفت عباس به او : خون خدا جانِ کمم نذر دو چشمان شما می رسد آن روز که آنگونه بگیرم نفسش را که ندیده،نه شنیده عربی مثل و مثالش به خدا منتقمش می شوم ارباب که این وعدهء رجعت چه نکو بود مرا حضرت مهتاب . مگر می شود این گونه بریزند و بسوزند و بِبُرَّند و کسی هیچ نگوید؟ به خدا میرسد آن روز که من تیغ فشارم به رگ پست همان کس که غلافش چو اصابت ...
آه ای اشک امانم بده تا من بنویسم.
ادامه دارد انشاالله
سید رضا موسوی
عنوان شعر به پشت کردن به دنیا توسط خاندان نبوت اشاره داره و سلامتی استاد م.ی لولی وش آرزوی این روزهای من شده
التماس دعا
8/2/91
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.