« فيض ناب »
خدايا با تو مي باشد حسابم
سرم را من به درگاهت بِـسابم1
تو گر با من نداري مهربانـي
شعاعت را چرا بينم به خوابم
مرا بر وحدت خود چون بخواني
كه كُندس بهر وحدت اين شتابم
خداوندا دلـم آزرده تـر شد
زِ دنيايـت مداماً در عذابم
غلط راهي اگر مي باشد از من
كجا جويم رهي بهـر صوابم2
همان افيون كه در جسمم نهادي
از آن افيون3 بُوَد ، دائم خرابم
عجب طرزي سخن در پرده گفتي
اگر در پرده ماندس ،چون بيابم
اگر افسانه اي خواندي به گوشم
چرا ز افسانه ات در اضطرابم
درِ فيضي اگر بر من گشودي
من از فيضت چرا دائم كبابم
من اَر احساس كردم دانش تو
نـشايد ذره اي زآن را بـيابم
حجابي را تو بر چشمم نهادي
بـبينم قدرتت را در حجابم
نه فرماني به من بنموده واضح
نه بـتوانم سر از فرمان بـتابم
خدا را اي رفيقان اين چه حاليست
نه بي حالم ، نه حال از خود بيابم
خداوندا در اين حيرت كه هستم
چو كشتي شكسته غرق آبم
بشر را درك علم من نـباشد
كه بـشناسد شعاعي از شهابم
شعاعم را به خوابت گر بـبيني
بداني آنكه من بي خورد و خوابم
بشر گر قابل فيضـم توان شد
شعاع فيض خود بـر آن بـتابم
تو مي بايد به راه من بكوشي
كه تا بـتوان بري آن فيض نابم
اگر در راه غير از من بكوشي
نداري بهره از فيض و ثوابم
حسن سر رشته را گر گُم نكردي
سؤالـت منطبق شد با جوابم
٭٭٭
1- ساييدن 2- درست 3- ماده سياه – ترياك
مناجاتي زيباست