بماند که نگاه عاشقم را تو ندیدی
بماند که حرف آخرم را تو نشنیدی
بماند که طرز نگاهم را تو ساده پنداشتی
بماند که اشک چشمانم را تو بی معنی خواندی
بماند که قلبم اسیر قلب سردت شد
بماند که گرفتار بودم و جز رهایی ، راهی نشد
بماند که غرورم پای حرف های تو له شد
بماند که دستم را رها کردی برای راحت رفتن
بماند که نماندی که بدانم معنی دوست داشتن
بماند که فرق من این است برای عاشق ماندن
بماند که تورا میسپارم به فراهای مبهم
بماند که هنوز در دلم جای داری
بماند که دیگر منی توی زندگیت نداری
بماند که هر دم نام تو بر لب دارم
بماند که فکر تو تغییر نمیپذیرد
بماند که گفته هایم طولانیست
بماند که در این دل هوا طوفانیست
بماند که چشمانم هر دم بارانیست
بماند
بماند
بماند
بماند که چه میخواستم از تو
و
تو چه میخواستی زمن در این عاشقی
بماند که نگاهم به تو بود عاشقی و عاشقی
بماند تورا خواستم برای خودم
نه خدا
نه بنده ی او
نه دیگری
۸/اذر/۹۷