و دوباره پاییز
و اینبار حس خوش دلدادگی
وچه زیبا میشود در میان انگشتانی که در ان زندگی جاریست
موهایت را رهاکنی
تنت را رهاکنی
چشمهایت را رهاکنی
دستهایت را نه...
دستهایت را رهایش نکنی
همچون کوالا،محکم دستهاییش رابفشاری
وبخوابی
خوابی که پر از بوی خوش پاییز است
بوی حس طراوت و تازگی
بوی شراب نیمه رنگ روی تراس
بوی دود سیگار درنیمه شب
بوی خوش خاک،بوی خوش طبیعت
وهمچون مثل کوالا از او وتن او دل نکنی
تاابد
محکم
ودرسیاهی شب به چشمانش نگاه کنی
نگاهی که پراز التماس است
نگاه به وجودش
نگاه به ستارگان اسمان
نگاه به ماه
ونگاه به دماوند
مگرمیشودتورادید
و دل نداد
مگر میشود تو را لمس کرد و تن نداد
مگر میشود تو را بویید و مست نشد
مگر میشود تو را بوسید و سر مست نشد
مگر میشود تو را... دیوانه نشد
مگرمیشود؟
دلم را سپردم به پاییز
مگر میشود پاییز باشد و تو باشی ومن باشم و دلم باشد
غم انگیز
برایم صبح اززندگی تعریف کن
و شب ازعشق برایم تعریف کن
توچه میدانی که قلب من دوباره عاشقشد..
ودوباره پاییز
واینبارحس خوش دلدادگی
۱۹/مهر/۹۸
درود
شاعروگرامی