بهار میرسد کم کم ...یاد نگاهت را به زمستان سرد میسپارم و این روزها را به خدا...تنهایم را پر میکنم از سفر ...از آغوش طبیعت...از گل ...از سرسبزی ...تنهایم را دگر تقسیم نخواهم کرد با دیگری ... و من سلام میدم به بهاری تازه و سلامی محکم تر از سال گذشته ...بهار سلام ...من محکم تر از هر دفعه به سراغت می آیم 🙏🏻🍃🙏🏻🍃
۲۱ /اسفند/۹۷
زینب نیکخواه
.
.
.
دلم رفتن میخواد ...مهم نیست که کجا باشد مقصدم ...وقتی دلت پر باشد از اهالی شهر ، پاهایت سر به رفتن میزنند...ز.ن
دهم/اسفند/۹۷
.
.
.
برای خودت زندگی کن ،لزومی نداره که به همه توضیح بدی که میخواهی چه کار بکنی،همین که تغییراتی رو در اطرافیانت میبینی که از تو الگو گرفتن رضایت بخشه،حتی به رویشان هم نیار بگذار حال دل انها هم خوش باشد ،اینگونه هست که تو هم از خودت راضی و سکوت میکنی و نگاه،و میبینی که چقدر ادمهای دورو برت تو را زیر ذربین گرفته ان ،خوشا به حال من که خودم هستم ،تو هم خوشا به حالت اگر خودت هستی
۱۹ بهمن ۹۷
.
.
.
دقیقا دوست داشتم در همین لحظه و در همین تصویر خیره بمانم ...به آسمان...به درخت های زمستونی...به شاخ های ریز و درشت ...به اون خورشید مهربان....مگر میشود عاشق نشد با این همه زیبایی که دیدگانم از طبیعت رقم میزند
۷/دی/۹۷
زینب نیکخواه
.
.
دلمان میگیرد ،این نیز میگذرد،مثل تمامی اشک هایی که ریخته شد،مثل تمامی غصه هایی که خورده شد،مثل تمامی بغض هایی که قورت داده شد،همه و همه میگذرند مثل رعد و برق مثل یه چشم برهم زدن میگذرد...پس تصویر زیبایی بساز که اگر چشم هایت را برهم زدی فقط لبخند توی تاریکی چشمانت بیایید و بس☺️
زینب نیکخواه
۶/دی/۹۷
.
.
یک روزی سر انجام یک سری کارها پایان میابد، مثل هر طلوعی که غروب میشود٫ رویاهایتان را طوری در مسیر کارها قرار بدهید که پایانش باشد رسیدن، نه این که پایانش پایان رویا باشد...
زینب نیکخواه
۶/دی/۹۷
.
.