راز دل

راز دلم را می کنم ، امشب حکایت ای خدا    

زین بندگان و از خودت،دارم شکایت ای خدا

گفتی سخاوتمندمو ،مهرم همه شامل شود    

ماندم ولی درحسرت،مهر و سخاوت ای خدا

گفتی اگر نیکی کنی، مهرت به دل ها افکنم    

نیکی بکردم من ولی ، دیدم عداوت ای خدا!

گفتی که هرکس رابخواهم،من هدایت میکنم    

اما ، من غمدیده را ، کردی هدایت ای خدا ؟

گفتی اطاعت کن ز من،تا یاری ات هردم کنم   

یاری ندیدم گر چه من ، کردم اطاعت ای خدا

گفتی که عزت می دهم ، بر بندگان مومنم !

جایش به من گفتی بکش،دردحقارت ای خدا

گفتی که عادل باشو از جور و جفادوری گزین  

اما بگو  ، آیا خودت داری عدالت ، ای خدا ؟؟

گفتی گناهست ای بشر،ظلموستم بریک یتیم  

اماستم کردی به من،این هم گناهت ای خدا

با اینکه دیدم درد و غم ، از جانبت ای خالقم

اما ، همیشه عاشقم ، بر نام پاکت ای خدا،

این گفته ها هریک،غمی بود ازغم دلسوزدل  

سنگ صبوری من نمی یابم به جایت ای خدا