شرافت را به باد دادی
برای لقمه ی نانی
بگو با من ای اهریمن
تو نیز چون من حیرانی
چه فریادها خفته در جانم
چو آتشفشان خواهد آمد
بر سر آن محتکر بی وجدانی
که نان مردم را دهد
به دوست جان جانی
ببار ای باران بغض یک دم
برای ناله طفلی
که شب گرسنه خوابیده
در بستر بیماری
وزیر دردش را می داند
مالیدن باشد راهکار
مرده در بستر بیماری
شعار ارزانی نوای شهر را پر کرد
چه می بینم گویی گرانی باشد
اما در آمریکا است گویا
نه در ایران که فراوانی است
مردم شهرمم چه آمد بر سر
وجدان و روح هایی اهورایی
چرا رزق دوستان را
بعضی می کنند احتکار
این نهایت بی وجدانی است
صدای استخوان ترک خورده
از کوه گرانی بر شانه هایم را
می بینم در نگاه های بهت زده
به آینده ای که
پر از حیرانی است
نفس محبوس و فریاد زندانی است
نگاهم سر در گم از این اقتصاد بیمار
خیره بر جایی است
ای مسئول که داری برج و پنت هاوس های زیبایی
اشک های مردم را دریاب
آ ه های آنان خود سیل فردایی است
اگر در کاخی و در برج
تو بشنو کلام من ای گوج
ستون کاخ هایت پول ماست
هنوز یادم هست روز انتخابات
مرا خواستی پای صندوق رای
تا دهم رای به خدمت گذارانی
که سازند شهر و کنند خدمت
که ما باشیم در آسایش
در رفاه و آرامش
به برکت سرزمین پر کشت
ولی افسوس خدمت گذارانم
شدند مالک بر جان و مالم
نشستند در کاخ ها و برج و باروها
ما شدیم خدمت گذران
بی جیره و مواجب ها
چقدر تیره است آینده
نیست امیدی بر رفاه مردم بیچاره
همان مردم شهید از دست داده
نه نانی و نه جایی و نه منزلگاه آرامی
بمیرید بمیرید
هست شعار کاخ نشین های
بی وجدان و از خدا بی خبر مانده
صدایم در گلو مانده
اشک در چشمانم
برای مردم سرزمینم
که با نعمت، در رنج مانده
برای آن مردی
که شرمنده است
نزد زن و فرزند
برای هر انسانی که این گرانی
نجابتش را داده بر باد فحشایی
بر آن جوان در دام اعتیاد افتاده
بر آن کارتن خواب خیابان های شهرم
بر آن مادر که در دستانش
بمیرد کودک نازش از گرانی دارویی
که دلار ارمغان آورده
بر آن کس که خرج
کودکان قد ونیم قد
باشد بر دوشش
اما بر سر سفره
گرانی اشک و حسرت چیده
بر آن مادر که داد فرزند دلبندش
برای خاک و میهن
اما امروز برای لقمه ی نانی
گیرد دست گدایی پیش هر نامرد
بر آن جوان های که لبخند
سال هاست از لبان آنان رخت بربسته
برای نبودن شغل و کار و آینده مبهم
برای آن که در نداری جان داد و رفت
برای آن کس که آه وناله شد
چاشنی سفرش
برای آن جانبازی که کرد جان بازی
اما حتی نیست دارویی برای درد سربازیش
برای آن خوش خیالی که
جمع کرد دلار و سکه تا
روزی بفروشد چند برابر آن را
برای هر انسانی که داد بر باد
انسانیت خود را
برای دخترانی که در سرزمین
دوست و همسایه
شدند دلالان زیبایی
چه آمد بر سرت ای خاک پاک اهورایی
که غرق در منجلاب و سختی و گندابی
سکوت شب پخش خواهد کرد
بسيار زيبا و شورانگيز بود
مبين مشكلات جامعه