درود استاد مهرآبادی بزرگوار
منظورم از آرایهی (بازبردن انجام به آغاز ) در تکبیتهای: ۳، ۴، ۵، و ۶، همان آرایهی تصدیر (ردالعجز علی الصدر) است که شما عرض فرمودید. منتها من ترجمهی فارسی آن را بیان کردم.
گفتم اشارهای بکنم دیگر دوستانِ مشتاق با یک سرچ ساده در اینترنت به جواب میرسند.
اطاعت امر. توضیح این آرایه را با استفاده از فرهنگ دهخدا بیشتر بیان میکنم:
ردالعجز علی الصدر
لغتنامه دهخدا
ردالعجز علی الصدر. [ رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) بازبردن انجام به آغاز. و در صنعت عروض و بدیع عبارت است از صفت تصدیر که یکی از صنایع علم بدیع و محاسن شعری است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). به اصطلاح عروضی ، صنعتی از شعر را گویند که درآن کلمه ٔ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند یا شعر رابه کلمه ای ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهی شده . (ناظم الاطباء). جزو اول از مصراع اول را صدر و جزو آخر آن را ضرب و جزو اول از مصراع دوم را ابتدا وجزو آخر آن را که آخرین جزو بیت است عجز می گویند، وعَجُز در لغت به معنی دنباله است . صنعت ردالعجز علی الصدر آن است که کلمه ٔ اول بیت در آخر آن تکرار شود.(از بدیع و عروض و قافیه تألیف همایی و... ص 32):
نگار است رخساره ٔ من به خون
ز هجران رخساره ٔ آن نگار
خمار است در سر مرا بی شراب
ز اندوه آن نرگس پرخمار.
سخن را سر است ای خداوند و بن
میاور سخن درمیان سخن .
گاهی ممکن است که صدرکه مکرر میشود مسبوق به کلمه ای باشد:
اگر بتگر چنان پیکر نگارد
مریزاد آن نگارین دست بتگر
و گر آزر چنو دانست کردن
درود از جان من بر جان آزر.
(از بدیع و عروض و قافیه تألیف همایی و... ص 32).
وطواط گوید:این صنعت بر 6 نوع است :
1 - لفظی که در اول آمده عیناً و بدون تغییر صورت و معنی در آخر بیاید. غضایری گوید:
عصا برگرفتن نه معجزبود
همی اژدها کرد باید عصا.
2 - چون نوع اول است ، تنها دو لفظ به صورت یکی و به معنی مختلف هستند و در حقیقت همان جناس تام است که دو لفظ متجانس یکی در صدر و دیگری در عجز است . علوی زینبی گوید:
هوای ترا زآن گزیدم به عالم
که پاکیزه تر از سرشک هوایی .
3- لفظ عیناً در حشو مصراع اول بیاید نه در صدر:
همه عشق او انجمن گرد من
همه نیکویی گرد او انجمن .
4- مانند سومی است جز اینکه معنی دو لفظ مختلف است :
کریما بده داد من از فلک
چو ایزد ترا هرچه بایست داد.
5- دو واژه ٔ همریشه در اول و آخر آورده شود و خود دو گونه است :
الف - یک لفظ در صدر بیاید و یک لفظ در عجز:
بیازردی مرا بی هیچ حجت
ز من هرگز ترا نابوده آزار.
ب - یک لفظ در حشو مصراع اول ، لفظ دیگر در عجز:
امیرا گر مرا معزول کردی
سرانجام همه عمال عزل است .
6- مانند نوع پنجم است جز اینکه آن دو لفظ از ریشه ای مشتق نباشد و خود مانند قسم پنجم دو گونه است :
الف - یک لفظ در صدر و یک لفظ در عجز:
نالم از عشق آن صنم شب و روز
وینک از ناله گشته ام چون نال .
ب - یکی در حشو مصراع اول ، دیگری در عجز:
گرت زمانه نداند نظیر شاید از آنک
تو از خدای برحمت زمانه را نظری .
(از حدائق السحر چ عباس اقبال صص 18 - 24).
صاحب آنندراج آنرا 8 قسم کرده و به تفصیل شرح داده است . برای اطلاع بیشتر رجوع به اساس الاقتباس ص 597 و المعجم چ مدرس رضوی ص 252 و صناعات ادبی تألیف همایی ص 95 و آنندراج شود. || هر شعر سیزده بیتی . (ناظم الاطباء).
2:
با توجه به توضیحات و مثالهای مربوط که گذشت، در پست جاری، در تک بیتهای سه و چهار از اشعار من، واژهی (دل)؛ در تک بیت پنجم، واژهی (نفس) و در تک بیت ششم، واژهی (قدم) دارای آرایهی ردالعجز علی الصدر است.
ضمنا منظورم از آرایهی (بازبردن آغاز به انجام)، آرایهی (رد الصدر علی العجز ) است و در اصطلاح عروض آن است که کلمهای که در آخر بیتی بیاید آن را عینا در آغاز بیت بعد تکرار کنند.
مثال:
قوام دولت و دین، روزگار فضل و هنر
ز فضل وافر تو یافت، زیب و فر و نظام
نظام ملت و ملکی، عجب نباشد اگر
به رونق است در این روزگار کلک و حسام
حسام و کلک تو کردند کام اعدا کم
روا و رأی تو بردند از زمانه ظلام
ظلام باد شب و روز دشمن جاهت
به کام باد همه کار دوستانت مدام
مدام تا که بود گردش فلک بر جای
مطیع باد ترا دولت و سپهر غلام
ایضا در اینجا تک بیت نهم من؛ یعنی بیت:
وقتی که واژه نیست با، دیوانِ دل، ساز،
دلواژهی «احساسِ» قلبِ خستهای تو!
در واقع بیتی از یک چهار پاره است.
کلمهی (وقتی) در انتهای بیت قبل و سپس در ابتدای بیت بعد آمده است و دارای آرایهی ردالصدر علی العجز است. شاید بهتر بود ابیاتِ قبل از آن را میآوردم.
به خاطر این که در اینجا هدفم آوردنِ تک بیت بوده، ابیات قبل را نیاوردهام که الان در این حاشیه، دو بند از این چهارپاره را که مرتبط با بحث است، میآورم:
از بس دلت، سرشارِ مهری بیکران است،
جز تو، نمیخوانم کسی، در هیچ وقتی...
یارِ دل و احساسِ پاک و بیریایم،
جز تو، نمیدانم کسی، در هیچ وقتی...
*
وقتی که واژه نیست با دیوانِ دل ساز،
دلواژهی احساسِ قلبِ خستهای تو...
با روی باز و با محبّتهای بسیار،
درهای غصّه را، به رویم، بستهای تو...
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
*ضمنا، در مثال چهارپارهای که آوردم، کلمهی (واژه) در حشوِ مصراع اول و سپس در ابتدای مصراع دوم آمده است و این تکرار هم، به نوعی زیبایی ادبی دارد.*
در مصراع آخر این بخش از چهارپاره هم واژههای (بسته و باز) تضاد دارند.
مابقی آریههای اشعار پست جاری بماند به قضاوت خوانندگان.
آوای دلتان شاد!
باز هم، چشمِ دلم، سوی تو هست
***
در هر نفس، خستهدلم؛ از بس که احساس
پنهان کند، بغضی که بند آرد، نفس را
***
در قدمهای بزرگِ زندگی، هر روز و شب
آبرومندم که باشی، با دلِ من، همقدم
***
احساسِ پاکم را، شکستی؛ رفتی و من
درگیر هستم، با تبِ شبهای بیتو
***
وقتی که واژه نیست با، دیوانِ دل، ساز
دلواژهی احساسِ قلبِ خستهای تو
***
به نام یگانه پروردگار احساس و اندیشه!
درود و خیر مقدم سروران بزرگوار!
با توجّه به اینکه از یک سوی، در تک بیتهایی چند از پست جاری؛ -که در ابتدای پنجرهی سبز آورده شد-، مشتقاتی از مصدر «هستن» کاربرد یافته و از دیگر سوی، در چگونگی کاربرد فعلِ «هست» دیدگاههای متفاوتی وجود دارد، مناسب دانستم برای باری دیگر، مطلبی را پیرامون کاربردِ فعلِ «هست» از کتاب آوای احساس در پنجرهی سبز جاری بیاورم؛ امید که مفید باشد!
توضیح مفصّل درخصوصِ کاربردِ فعلِ «هست» را مجالی فراختر میطلبد؛ در دستور زبانهایی که برای زبان فارسی نوشته شدهاست، برای مفهومِ فعلِ «هست» بیشتر به معنای «وجود داشتن» اشاره شده است؛ در اینجا تنها به نکتهای که، _شاید در کتابهای دستور زبان، کمتر بدان پرداخته شدهاست،_ اشاره میشود:
گاهی کاربردِ فعلِ «هست» رسانای مفهومی اسنادی است و برای نوعی تاکید، پیرامونِ مطلبی خاص کاربردمییابد؛ مانند این بیت از حکیم نظامی:
بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
و یا بیتِ زیر از شاهنامهی فردوسی:
تهمتن چنین پاسخ آورد باز
که هستم ز کاووس کی بینیاز
و نیز این بیت از شاهنامهی حکیم طوس:
خداوند کیوان و بهرام و هور
که هست آفرینندهی پیل و مور
و نمونههای دیگری که از این مفهوم در ادبیات فارسی؛ بهویژه شاهنامهی فردوسی وجود دارد.
,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨*•~-.¸.....*
مطلب دیگری که در ارتباط با پست جاری میتوانم بگویم، آرایهی «ایهام تناسب» است.
ایهام تناسب، به معنای کاربردِ واژهای، با حداقل دو معنی است؛ که یک معنی آن مورد نظر شاعر و پذیرفتنی است و معنای دیگر آن، با واژه و یا واژگانی از یک بیت؛ یا یک شعر و یا یک متن، تناسب دارد.
به عبارتی دیگر، ایهام تناسب، مجموعهای است، مرکّب از ایهام و مراعات نظیر.
چنانکه در پینوشت پست جاری نیز اشاره شده است، در بیت:
ماجرای مهرِ تو، با جوششِ احساسِ من
قصّهای، از قصّههای عاشقانه گشتهاست
واژهی «مهر» به معانی چندی است؛ از جمله: 1- محبّت (که در اینجا مورد نظر است.) 2- اشاره به داستان عاشقانهی «مهر و وفا» که در اینجا مراد نیست و در این مفهوم تناسب دارد با: «قصّه» و «قصّههای عاشقانه».
نمونههای دیگری از ایهام تناسب را میتوانم در غزل «شبدیز مهر» از کتاب نوای احساس مثال بزنم که غزل کامل و توضیحات مفصل پیرامون آن را، پیشتر در سایت به اشتراک گذاشتهام؛ ذیلا نیز برای مشتاقان مباحث ادبی، چند بیت از غزل مورد اشاره، با بیان نکات ادبی چندی آورده میشود:
کاشکی میتاخت بر شطرنجِ دل شبدیزِ مِهر
مات میشد بانوی دل، با دمِ پرویزِ مِهر
کاشمیشدکامِجان،شیرینازآن،گلبوسهای
کزلبِگلگونِ تو، میریخت بر کاریزِ مِهر
برخی نکات ادبی پیرامون ابیات نخست و دوم:
عبارتهای: «شطرنجِ دل»؛ «شبدیزِ مِهر»؛ «بانوی دل»؛ «پرویزِ مِهر» و «کاریزِ مِهر»: همگی تشبیه بلیغ هستند.
«پرویز»: به معنای پیروز و فاتح، نام خسرو دوم شاهنشاه ساسانی، مشهور به «خسرو پرویز» پسر هرمزد چهارم و نوادهی انوشیروان است.
«شبدیز»: شبرنگ، سیهفام، نام اسب خسرو پرویز. بدیهی است در اینجا از «پرویز» و «شبدیز»، مفاهیم مجازی که با «شطرنج» و «مات»، مراعات نظیر دارند، مورد نظر است؛ یعنی: «شبدیز»: در اینجا مطلق اسب. «پرویز»: در اینجا مطلق شاه. (در معنای اصلی با هم ایهام تناسب دارند.)
«شیرین»: ۱_ طعم شیرین. ۲_ نام همسر خسرو پرویز.
«گلگون»: ۱_ سرخرنگ؛ به رنگ گل سرخ. ۲_ نام اسب شیرین. در اینجا مفاهیم نخست «شیرین» و «گلگون» مورد نظر است و در مفاهیم دومشان با هم آرایهی ایهام تناسب دارند؛ همچنین با توجه به آنچه بیان شد، واژگان«شیرین» و «گلگون» با واژگان «پرویز» و «شبدیز» نیز ایهام تناسب دارند.
...
... گر بهارِ بوسهاَت، دل را شکوفا کرده بود
غنچهی قلبم نمیشد خشک در پاییزِ مِهر
«بهار»: ایهام. 1- فصل بهار. 2- شکوفه.
«بهارِ بوسه»؛ تشبیه بلیغ.
«شکوفایی» مجازا طراوت.
«بوسهاَت دل را شکوفا کرده بود»: استعارهی مکنیه.
«غنچهی قلب»: تشبیه بلیغ.
«پاییزِ مهر»: تشبیه بلیغ.
«مهر»: ایهام دارد: 1- محبّت. 2- ماه نخست فصل پاییز. در اینجا معنای نخست مد نظر است و در معنی دوم ایهام تناسب دارد با واژگان «بهار»؛ «شکوفا»؛ «غنچه»؛ «خشک»؛ و «پاییز». ضمنا آرایهی مراعات نظیر نیز بین برخی از واژگان بیت جاری مشهود است.
در خیالم، دیدهاَم، تنهـا گُلِ آغوش را
در خیالم چیدهاَم، گُلهایی از، پالیزِ مِهر
ورنه حسّی؛ التهابی را نبخشیدی به مـن
از دمای شورِ هُرمافزای تند و، تیزِ مِهر
«گُلِ آغوش»: تشبیه بلیغ.
«پالیزِ مِهر»: تشبیه بلیغ.
«شور»؛ «تند» و «تیز»: ایهام تناسب؛ زیرا هر سه از یک طرف در گروه طعمها هستند؛ و از دیگر سوی، هرکدام معانیای دارند که در اینجا آن مفاهیم مورد نظر است. «شور»: هیجان. «تند و تیز»: مجازا سوزنده.
,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨*•~-.¸.....*
ضمنا توجّه مشتاقان مباحث ادبی را جلب میکنم به توضیح و نیز نمونههایی چند از آرایههای «ردالعجر علیالصدر» و «ردالصدر علیالعجز» که در پینوشت و نیز دیدگاههای پست جاری موجود است و تکرار مکرّرات نمینمایم.
,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨*•~-.¸.....*
امید که پنجرهی سبز جاری مفید باشد!
شب جمعه است؛ یادی از آسمانیها فراموش نشود.