شبم از نیمه گذشته ست رفیقان! مددی
دل اسیرست به غم همچو غزالی به ددی
به سحر کی رسد این پیکر بیمار و نحیف؟
دل عاشق نپذیرد قفسی، کالبَدی
غم عشق تو چنان سوخته سرمایه و سود
که پس از ما نه ز ما نیک بماند نه بدی
تو ببخشای اگر سوی تو آیم شب و روز
دل غربت زده ام جز تو ندارد احدی
نشود قامت فریاد علمدار بهار
صف بیداد خزان می طلبد سرو قدی
(م. فریاد)
درود براستادبزرگوارم
بسیارعالی