درودها!
شوخی با (حضرت حافظ)
😄😁😄😁😄😁😄😁😄😁
(خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت)
دوباره نامِ تو را بر سرِ زبان انداخت!
(نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود)
و نقشِ "نقشِ جهان" را به اصفهان انداخت!
(به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد)
به سوی مشتریان، چشمکِ نهان انداخت!
(شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن)
به شیوه ای که به ارکانِ دل تکان انداخت!
(به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم)
به حالتی که مرا گیرِ پاسبان انداخت!
(بنفشه طره مفتول خود گره میزد)
که ناگهان گره ای هم به ابروان انداخت!*
(ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم)
به سوی من دو سه تا سنگ، بی امان انداخت!
(من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش)
که مِی همیشه مرا مست و نیمه جان انداخت!
(کنون به آب می لعل خرقه میشویم)
چو خرقه را نتوان در میانِ وان انداخت!
(مگر گشایش حافظ در این خرابی بود)
که بعد، طرحِ دو ویلا به روی آن انداخت!؟
(جهان به کام من اکنون شود که دور زمان)
میانِ سفرهء ما پولِ نفت و نان انداخت!
#محمدعلي_سليماني_مقدم ۱۴-۰۳-۱۳۹۷
🌿😂🌱😉☘😋🌿☺️
التماس دعا