دیده چون بر هم نهی رویای خیسم آب شد
سبزه اقلیم این تن مشت کاهی می شود
ماهتاب عشق از هر آسمانم می رود
ارتش مغرور قلبم بی سپاهی می شود
از نژاد نور بودی وز تبار مریمم
نور من چون گرگ وحشی مریم خود می درد
وین عجب بین که صیادی صید دام صید خود
چون قرار بی قرارش چشم آهو می برد
واژه های شور شاعر در نمکدان بغض کرد
چون نمکدان را شکاندم شاعر شوری شدم
حجم تنهایی خود را ضرب در واژه کنم
وه چه دیوانی شود گمنام مشهوری شدم
من به اعجاز قلم شق القمرها کرده ام
برکه بی آب من مصداق ماه و ماهی است
واژه ها را آیه آیه بر لبانم دوختم
ماه من ایمان بیاور دین تو خودخواهی است
تن به ناکس می دهی ما هم دعایت می کنیم
نوش آغوش دگر شد لمس آغوش تنت
در خیالت حجم جسمش محو جسمت گشته است
گر چه دانم چند صباحی هم فراموشِ تنت
از خیال خام خوابت لحظه ای بیرون بیا
دیر می فهمی گلم ماهی ز برکه جست و رفت
زود می فهمی اما قافیه بازنده شدی
راهی دریا شد و به ماهیان پیوست و رفت