سکوت تلو تلو راه می رفت
در زیر مستی پرحرفی
حرف نمی زد اما حرف ها را می خورد
در پیاله ای از جنس بی ظرفی
لگد می زند رَحِم حنجره ام را
سکوتی که باید پا به ماه می شد
از یورش چنگیز و اسکندر
تمام تقویم جلالیش آه می شد
سکوت دو قرن سکوتم
حاصل صد سال تنهایی
من انقلاب گویای ناگفتنی ام
با پانتومیمی از فریاد چگوارایی
سکوت حقیقتی گنگِ گویاست
خفته در مختصات جبری زندان حنجره ام
سکوت سمبل رادیکالی فریاد است
دهان دروازه بسته و نگاه همان پنجره ام
سکوت فرگشت هیاهوی چلچله ها است
مسخ نُسَخ حلقه ی داروین است
پژواک ارتعاش تیشه ی فرهاد است
آویزه بر تار صوتی شیرین است
سکوتم میتوز تکراری غم دیروز است
من نسخه های پلی ژنیک درد دارم
من تنهاییم را با همه قسمت کردم
آری من یک کهکشان شریک درد دارم
سکوت همان جنین مجنونی است
محققان گفتند آری معیوب است
سکوت واژه ای استریلِ منقولی است
که بر دار تار صوتی ام مصلوب است
آری من آن جنین مجنونم
من سَرِ زا با آرزوها مردم
من دیده به گفتار جهان نیالودم
چون مناظره ناگفته زندگی را من بردم