جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر محمود قائمی زاده (ربیعا)
آخرین اشعار ناب محمود قائمی زاده (ربیعا)
|
شهر رویاهای شیرینم
خفته در آغوش سبز جنگلی فرخ
شهر زیبا گونههای مردمانش سرخ
شهر چشمان نمین از بهجت و شادی
شهر پاکی، شهر شادی، شهر آبادی
من شبابم خفته در گهوارههای بیخیالی
گاه پایین گاه در اوج
همچو زورق که سوار برکه بیموج
در چنین شهری خیال انگیز
سیر آرام و قشنگی داشت
اما...
****
به یادآرم
که طرب انگیز صبحی بود و من
در کوچههای بیخیالی
مست نقشی که طبیعت بر خیالم کرده بنیان
همچو قالی
بافته در قریه ای صعب العبور و دور در کرمان
گامها را از پی هم میشمردم
لیک آن روز مردمان را اضطرابی بود
هرکجا سر میکشیدی پچ پچ و نجوای موهومی
خبر داری فلانی؟ خبر داری؟
خبر اما چه بود آیا؟
شنیدم پیر دانایی خبر از حمله نزدیک میدادش
و دیدم که سموم هولناکی گرد وحشت بر سر شهرم فرو میریخت.
***
مرا اکنون بباید کرد کاری!!
به گردش باید این افسانه گون شهرم حصاری
بلندی، دوردستی، بیگذاری
حصاری میکشم
آری حصاری!
هلا ای بخردان پیر!
ای اندیشتان چون پایتان زنجیر
تبرم اکنون کند این جنگل اندیشه
که من از بهر آبادی
تبر میافکنم بر ساقههای خشک بی ریشه!
هلا ای جنگل پرورده درافکار موهومم!
مبادت خواب امشب کافکنم بر ریشه ات تیشه!
***
پریواران سبز زلف افشان خیال انگیز
بخاک افتادگان نیمه جان زود رس پاییز!
سبک باران شاد دور پرواز هزاران رنگ
بخون غلتیدگان خیس چشم لامروت جنگ!
ولی اکنون حصاری بود شهرم را
حصاری تنگ!
بیاد آرم درختی مانده بود از جنگل انبوه
درختی ریشهاش در خاک و سر در کوه
درختی آشیان طائران طیرشان نستوه
بخود گفتم که باید زنده ماند سرو خوش اطوار
حصارم را ولیکن کم میآمد آخرین الوار
هنوز اندیشه طفلی بود ناپخته درخت افتاد
و شهر بی دفاع من حصاری داشت
حصاری همچونان پولاد
***
کمی آنسوترک بر کپه برگان
بدانسان که امیری خیره بر میدان
سخنها باشدش با مانده گردان
ولیکن از پس جنگش رمق دیگر ندارد جان
فتوحات حقیرم را نظر کردم
و دانستم که در دنیای بی برگی
تلالوهای زرین افکند آتش مرا برجان
و دیدم که حقیقت قحبه پیری است تن عریان
کریهی بویناکی در دهانش نیست یک دندان
مرا محکم به آغوشش فشارد تنگ چون زندان
به امید نجاتی سر برگرداندم
و دیدم آسمان را چون زمین کردست
خاکی کو بخیزد از سم اسبان
***
بخود گفتم
حصارم شهر را اینک سپر باشد
مرا این سعی جانکاه عاقبت باید اثر باشد
فکندم زال عریان را بروی خاک
امیران را بباید حجله بس شاهانه تر باشد
به سوی شهر رو کردم
به امیدی که شهرم از تلاشم مفتخر باشد
ولی دیدم که جغدی بر فراز آخرین الوار
به آهنگ حزینی ناله میزد
آی سردارازکدامین در ؟
گمان دارم که این دوران تورا دیگر بسر باشد
سپاه دور هر آنی به تو نزدیک تر باشد
***
کدامین در؟
راستی آیا کدامین در؟
کدامین بسته آذین بر درش معبر؟
خروجم را ورودی هست آیا؟
کسی اندر ورای این حصار هولناک آیا
گُلی در دست
فتوحات حقیر این امیر پیر را در جشن ننشسته است؟
صدای خنده میآمد!
هلا ای دوستان ای آشنایان ای رفیقان گلستان
برایم معبری باریک بگشایید
صدای خنده میامد!
شما ای ساکنان شهر عیاران
طنابی ریسمانی چنگ و دندانی!
گره از کار این عیار بگشایید!
صدای خنده میآمد!
و دیدم زال عریانی
مغاکی را بسان حجله آراید
صدای گریه میآید.
|
|
نقدها و نظرات
|
درودتان به احترام زبیا قلم زدید گرامی قلمت استوار | |
|
سپاس دوست عزیز نظر لطف شماست. | |
|
سپاس بزرگوار که وقت گرانبهای خود را صرف مطالعه سیاه مشق بنده فرمودید چنانچه فرصتی داشتید عنایت فرمایید و توضیحی که در ادامه در قالب نقد بر آن میگذارم را مطالعه فرمایید | |
|
سپاس استاد حقیر در همان مکتب مشق میکنم که فرمودید و سعیم بر این است که لحنی خراسانی داشته باشم. چنانچه نظری در خصوص اصلاح داشتید به گوش جان و بر دیده منت خواهد بود | |
|
لطف شماست. داشتن نظر شما مایه مباهات است | |
|
ممنون دوست عزیز. خوشحالم که مطالعه فرمودید نظر شما باعث افتخار بنده است | |
|
سپاس بزرگوار. نظر لطف شماست | |
|
سپاس از نگاه زیبایتان استاد | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درودبرشما
زیبابود