ای مهربانترین
جاری تر از آب
زیبا تر گل گندم
گرم تر آغوش مادر
سبز تر از دل عاشق
سرد تر از خاک وطن
گشاده تر از آسمان دل
،
چادر مشکی ات بوی غریبی می دهد
گیسوانت همچون زمانه من سیاه مانده
حالا که فرسوده ام
با من سخن به گو
از پشت پنجره چوبی نگاه ام کن
لبخندی احسان کن
با آن نگاه قدیمی
با من سخن بگو
،
آیا هنوز هم با چشم مهربان ،نگاهم می کنی
به باد سپرده ام گیسوانت را آشفته نکند
به رعد گفته ام دلت را نلرزاند
به آسمان گفته ام برایت دل تنگی نکند
گشاده رو باشد
به ترانه گفته ام تا ابد برایت پژواک کند
نجوای عاشقانه ام را
به فرهاد سپرده ام
تیشه بر آروزهایت نکوبد
به سراب گفته ام امید را مسخره نکند
به هراس سپرده ام با دلت کاری نداشته باشد
به آتش گفته ام شلعه آتش محبت را خاموش نکند
به سنگ سپرده ام سر عاشق نشکند
می دانم
یک روز هنگام غروب
در سر زمینی غریب
تیری روانه ام می شود
آتش سیاوش پناهش نمی شود
کمان بلند آرش می شکند
آواز روشن داود خاموش می شود
پیراهن یوسف پاره می شود
رنگ از رخسار لیلی رخت می بندد
ومن از زندان تن آزاد و رها
خواهم شد
درود برشما
زیبا بود