قلمم روی دفترم حک کرد
یک فلش بک به سمت آزادی
سالِ آبادیِ خرابی ها
یا خرابی بعد از آبادی
تاکنون خواب دیده ای حتما
خوابِ خوش روزگارِ آینده
حالِ من را تو خوب میفهمی
آن زمان های شاد و پر خنده
کوچه هامان اگر چه خاکی بود
دست هامان اگرچه خالی بود
در جنوبی ترین کرانه ی شهر
زندگی مان هنوز عالی بود
حس نمیکردم این فواصل را
مثل اکنون که فاصله نوریست
یادِ دلواپسان نبودم که
زخمِ احساس هایشان صوریست
+++++++++++++
مردمانی فقیر در صحنه
سینه هاشان ز درد آکنده
مشت هاشان همه گره اما
حرفشان بود حرف گوینده
آیه ها اتفاق می افتاد
همچنان داستان و افسانه
کاخ شاهانه را وتو کردند
غافل از حیله های شاهانه
به تماشای آسمان رفتند
در شبی که هزار مطلب داشت
یک نفر توی ماه میخندید
چشم ها توی آینه تب داشت
انقلابی عظیم رخ داد و
قهرمانان یکی یکی مردند
دشمنانی که دستشان رو شد
دشمنانی که بد رکب خوردند
دامِ دشمن یکی دوتا که نبود
دشمنِ پر فریب و حیلت ساز
دست مان لقمه ی پنیری بود
حمله ور شد به ما چنانکه گراز
ناگهان شهرهای اشغالی
جمله تبدیل شد به یک کابوس
توی قاموس من ولی درج است
خاک یعنی حراست از ناموس
نبریدم ولی از این دنیا
نشدم ساده ساکن معراج
تشنه بودم ، فریب میخوردم
سهمم از این دکان فقط تاراج
چه بهشتی شده ست گورستان !
صد دهان بهرِ طعمه واکرده
تا ببلعد تنِ بنی آدم
روزگاری خدا خدا کرده
کو ؟ کجا گشته سایه ی طوبا
پشتی سبز و نهر آبش کو ؟
گیرم اینکه درست گفتی تو
کو پیمبر ؟ ابو ترابش کو ؟
پس به ناچار قهوه ی قجر و
اضطرابی که چون شود آخر
موهبت بود جنگ و من اما
موهبت را نمیکنم باور!
.................
.................
حس نمیکردم این فواصل را
مثل اکنون که فاصله نوریست
یاد دلواپسان نبودم که
زخم احساس هایشان صوریست
آن چراغی که سهمِ خانه ی ماست
روشنی بخشِ خانه ی غیر است
گر به مسجد حرام گشته چراغ
پس که گفته که کارِ ما خیر است ؟
تا کنون خواب دیده ای حتما
خوابِ خوش روزگارِ آینده
حال من را تو خوب میفهمی
حالِ یک شهروندِ شرمنده
هر چه بیدار میشوم خوابم
خواب هایم دوباره طوفانیست
عاشق سرزمین ایرانم
چشم هوشم همیشه بارانیست
آذر 96- البرز - فردیس
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود