این زخم زبان کهنه را کاری کن
با این دل غم گرفته همکاری کن
حالاکه قرار عقدمان یادت رفت
در وقت وداع صیغه راجاری کن
آن روز که چشم ، انتظارت بودم
در کوچه ی عشق ، بیقرارت بودم
باحالت گریه باخودم می گفتم
ای کاش همیشه درکنارت بودم
ای دوست بیافاصله را داﺭ ﺑﺰﻥ
احساس بخواب رفته را جاربزن
ﻓﺮﻫﺎﺩ ﻣﻨﯽ ﻃﻠﺴﻢ ﻧﺎﮐﺎﻣﯽ ﺭﺍ
ﻫﯽ ﺗﯿﺸﻪ ﺑﺰﻥ ،ﺗﯿﺸﻪ ﺑﻪ تکراﺭ ﺑﺰﻥ
از بس که به غمهای جهان لبریزم
در فصل بهار، زرد چون پاییزم
تنهایم ودلبریده از آدمها
انگار مترسک سرجالیزم
باقلب شکسته عاشقی ناچیزم
مانند همیشه از غمی لبریزم
از سبز بهار چون ندیدم خیری
دلبسته به زرد خسته در پاییزم
تا کی بنشینم که شبی برگردی؟!
وقتی که شدم سوژه ی هرنامردی
در حسرت و گریه روزگارم طی شد
ای دوست ببین چه بر سرم آوردی !
ای کاش که ماهی بلورت بودم
یا طعمه ی افتاده به تورت بودم
درسایه ی مهربانی دستانت
ای کاش !که آهنگ چگورت بودم
این شاعره را زنده به گورش نکنید
از خاطره های شعر دورش نکنید
انگار که پای رفتنش می لنگد
بیجاره لگد کوب غرورش نکنید
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ
ﺩﻟﺸﻮﺭﻩ ﻭ ﺗﺸﻮﯾﺶ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ
ﺍﺯ ﻃﺮﺯ ﻧﮕﺎﻩ عاشقان فهمیدم
آهسته مرا نقطه پایان دادند
شب آمده قرص ماه من رابردی
لعنت به تو تکیه گاه من رابردی
من ماندم و یک دغدغه تا آخر عمر
انگار چراغ راه من را بردی
وقتی که غمت نشسته سرتاسرشهر
وقتی شده ای غروب درد آور شهر
از پچ پچ مردمان شهرم پیداست
این داعش چشم توست در باورشهر
از فتنه ی همسایه دلم می ترسد
از عشق گرانمایه دلم می ترسد
وقتی که مجازی همه عاشق شده ایم
از دولت در سایه دلم میترسد
،
بس کن به خدا شراب دادن کافی است
پای گل تشنه آب دادن کافی است
من پر شدم از عشق تو لب را بردار
این بوسه بی حساب دادن کافی است
امروز بهارعاشقی پایان شد
درگیر خزان بی سروسامان شد
دلخسته ام از غروب این آبادی
این پنجره ها دوباره بی باران شد