ناموسنامه ی شهوترانان
آنسوی مرزهای افکارم
پندارها می سوزند و زوزه می کشند .
قبل از آنکه به حقیقتِ قبل از ازلیّت بپیوندم
شناختم به واقعیّتِ بعد از ابدیّت بیشتر است
آیا سکوتی که در گوشم خفته است
را میشنوی ؟؟
صدای آه درویشان را در نیمه شب وحشت
از پشت حصارهای زخیم اَرگ را چه ؟؟
افسوس . . . . افسوس . . . .
که اکنون با افسون
دیوار به دیوارم .
آیا می دانستید
جنونِ شتابِ آئینه های شکسته ی تو در تو
در عمق آدینه های آرزو
مرا به فُروُید زمان معرفی کرد .
او با یوق و زنجیر دَرک و تَرکِ جنسیّت
چنان آزادی ای به صبای گیسوانم داد
که خورشید را از لابلای درزهای آن
رشته ی آغشته به نور و ظلمت می بینم .
دیگر نه به امامزاده ای متوسل می شوم
و نه به اذکار دنیوی سرگرم خواهم شد .
بیا تا ناقوسِ ناموسنامه ی شهوترانان را
در نیمه شبهای زفاف تنهایی و غربت
به صدا درآوریم
و همه را در لذایذ جنسیتی حلال
غرق کنیم .
و نگذاریم ریشه های کهن راسپوتین
با رویشی نو
به درجه ی اجتهاد نائل آیند .
نگذاریم در حرمسراهای مجللِ متموّلین
وفور سقط عادت شود
و نامحرمان مخنّث نما داخل شوند .
مراقب باشیم جوانان نابالغ
تعقّلِ در خودِ خویش را با لحظه ی
پشیز ارگاسم
معامله نکنند .
باقر رمزی باصر