امشب،
از "باشو " غریبه ای کوچکترم...
و مدام فکر می کنم
که اگر کمی آرامتر رد شوی از کنار لبخندهای غوز کرده کسی ،
بیشتر تنهایی اش را حس خواهی کرد
"شوریده " تر می شوی،
و فکر می کنم ،"جاده های سرد"هستند...
تا آغوش های گرم را تداعی کنند
و "بای سیکل ران "ها ،
می رانند که بیشتر گرم شوند
و قحطی خنده می شود
که زیر "پوست شب "بلولی و سیاهی اش را
با لذتی وصف نشدنی
روی قندیلهای بُغضت بکشی
"زیر نور ماه "ی که نیست
"پنج" رَج ،شالگردن ببافی
تا همه "معادله " های درست، غلط از آب در بیاید!
دم ِ صبحی،
" یک تکه نان " جلوی صورتت بگیری بجای " نقاب"
و تب تند نبودن ِ" جایی برای زندگی "
مدام شبیه منار جنبان، بلرزاندت!
"صبحانه برای دونفر " را تک نفره ...
نخوری...
و از آغوش گرم ِ" خواب تلخ" ی به " کُما" بروی
دور خودت بچرخی و سرگیجه بگیری.
با انگشتهای دست ِ چپت
انگشتهای دست ِ راست ِ" شاعر زباله " ها را بفشاری
" تانگو " برقصی و " عاشق مترسک " شوی
" کنار رودخانه " بایستی تمام قد
و بی پروا روی خاطرات چروکیده ات آب بپاشی، " کودکانه "
" چند تار مو " از سرشانه کُتش بلند کنی
جیغ بلند بکشی
و با ریتم ِ " طبل بزرگ ، زیر پای چپَ " ت
بابا کرم برقصی و چکه چکه
راه بیفتی تا " باغهای کندلوس"
" رویای خیس" ِ " سینه سرخ" را ،
با التماس به خلوت پلکهای خواب ندیده ات
بیاوری
از مردمک چشمهات " آکواریوم" درست کنی
تا "شاهزاده ایرانی "
زُل بزند به : "ماهی ها ...که عاشق می شوند"
می بینی برادر...
چقدر خالص شده ام اینجا...
روی "پُل سیزدهم " ایستاده ام و نحس شدم!
و هی تلو تلو می خورم
چپ ...راست...چپ...راست...
شبیه "سرباز های جمعه"
یا شاید اگر بخواهم درست تر بگویم
شبیه " شمعی در باد"
دیر وقت شد
و خبری نشد از اسطوره " شهر آشوب" ِ تلخ مزاج!
" زمان می ایستد " و " سیمای زنی در دوست "
روی شیشه های مُزَیَن شده با شبنم می نشیند " به آهستگی "
" زنده باد " " خونبارش"
بنفشه ابوترابی