مانده ام پای احتمالی که،بیشتر رفته سمت فرض محال
در سرم فکرهای گانگستر!، هر یقین می شود شبیه سوال
من شدم شکل قاب عکسی که،زورکی می شوی به آن زنجیر
هر دقیقه مردد و گیجم، مانده ام پای بازی تقدیر...
گاهی آنقدر مطمئن هستم، که تو با من همیشه \"خوشبختی...\"!
که به ذهنم نمی رسد حتی ،زنده باشد هنوز بدبختی...
سایه ها توی مشتشان سنگ است، من ولی یک بغل گل شب بو!
کاش باز آن فرشته می آمد، می شدند این غریبه ها جادو...
من و تو چشم بسته می رفتیم،بی خیال تمام بود و نبود
توی یک کلبه در دل جنگل، که هوا می شد از اجاقش دود...
و تو تنگ غروب خسته کار...با دلی لب به لب ز دیدن من
می رسیدی کنار قوری چای،... و منم تشنه تو را دیدن...
دستهامان گره شده در هم،می نشستیم کنج بیداری
به تماشای ماه عالمگیر، فارغ از کینه ها و بیزاری...
دست تو حلقه دور گردن من،سر من روی شانه امنت...
زیر گوشم یواش می گفتی...\"عشق یعنی سکوت بی منت\"
روی ایوان کنار نبض سکوت،ما در آغوش هم شراب و شراب...
لب به لب ، دل به دل، پر از خواهش...بی قرار و ترانه خوان و خراب
تو مرا غرق بوسه می کردی...من تو را غرق بوسه می کردم...
آخ دنیا چه آرزوهایی...
لحظه ای\" زنده\" زندگی کردم....
================================================
نبودنهامو به بارون ببخشید...