آخرین اشعار ناب شبنم خوش نیت
|
...افرادداخل محفظه
اخمی بر پیشانی انداخته
وپرسیدند:
می شود اینگونه بود؟
بعد از آن,نیکو سخن,
خندید وگفت:
باشداین رسالتم.
لبخندزنان ,دست میزد او.
ناگهان
زلزله ای,
محفظه را دربرگرفت.
چون فرفره ای,
چرخاند,هرکه بود را.
یکی از آن انتها فریاد زد:
راستی,
نام تو چیست؟
پاسخ داد آن لبخند به لب,
نامم ,
"کف " است.
بعد از این محفظه
شادید چند روز.
یا یک روز.
آن دم که
دوباره اخمو گشتید,
به همین محفظه ی خسته دلان برگردید,
در بر هر سختی ویا سیاهی,
مبادا اخم به اخم بندازید,
لبخند بزنید و چرکین نشوید;
که من اینجا...
آماده ی رسالتم.
کمی بعد که نطق اوبه پایان رسید
و محفظه آرام گرفت,
هر لباس,
تک به تک,
با اشاره ی آن نیکوسرشت,
برداشت
قسمتی از کف را;
و زدود
زخم های جان,
وسیاهی ها را
یا که خط اخم خویش را
کمی بعد,همه آن ها,لبخند به لب
از محفظه بیرون شدند.
دیگر نه اثری از اخم و غم,باقی بود
و نه کف.
شبنم
12/11/1395
|