هشت کوتاهِ کلاسیک از کتاب دلگویههای بانوی احساس، پیشکشِ زلالِ احساستان:
۱
گلم! جز تو، نمیخواهم سری را؛
نمیخواهم، به جز تو، دلبری را؛
نباشد حسّ من، مانندِ زنبور؛
که بعد از تو، بجوید، دیگری را!
۲
تبی، در حسّ جان و، هوشمان، گُل کرد؛
دلی، در سینهی گُلپوشمان، گُل کرد؛
به سمتم، آمدی؛ من هم به سوی تو،
روانه، گشتم و، آغوشمان، گُل کرد!
۳
در آغوشت، نمِ آرامشم جاریست؛
و سهمِ سینهام، احساسِ سرشاریست؛
تمامیِ تنم، پُر گردد از مهر وُ،
وجودم پُرتپش، از شورِ بسیاریست!
۴
در آغوشت، چه آرامم؛
چقدر عشقست در کامم؛
شرابِ بوسهی احساس،
شده، پیوستهی جامم!
۵
معمّای گل و شبنم!*
تو را حل کردهام، هردم،
میانِ جدولِ احساس؛
درونِ دفترِ قلبم...
۶
ای نغمهی عاشقانهی دل!
خوش ضربترین ترانهی دل!
احساس گرفت، شوق تو باز؛
برگرد؛ بیا؛ بهانهی دل!
۷
ای سازِ دوبارهی دل من!
آوازِ دوبارهی دل من!
احساس دمیدهای به قلبم!
همرازِ دوبارهی دل من!
۸
نشسته بیقراری، در دلِ من!
هوای انتظاری، در دلِ من!
تمامِ من، از احساسِ تو شد شاد!
تمامِ توست، جاری در دلِ من!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دلگویههای بانوی احساس.
سپاس از نگاهِ مهرانگیزتان!
* پ.ن:
گل و شبنم: نماد خوبی؛ طراوت و لطافت است.