دوشنبه ۲۸ آبان
\.خواب دیدم که تو را میکشتند\ شعری از محمد حسن ایوبی
از دفتر گام های عاشقی نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۵ ۲۲:۳۵ شماره ثبت ۵۲۷۶۷
بازدید : ۷۶۰ | نظرات : ۸
|
آخرین اشعار ناب محمد حسن ایوبی
|
خواب دیدم که تو را میکشتند. . . جمعی از مردم شهر. . . باز فهمیدند که من عاشق شدم. . . باز فهمیدند که دلبستگی ام بسیار است. . . یک سپاه از مردمی بس پافشار. . . رو به روی من تنها. . . که به همراهی زن ها حتی. . . و به همراهی کودکان خشمگین بودند. . . چه صف آرایی وحشتناکی. . . و چه بیچاره شدم در این میان. . .! چهره ها بسیارند. . . چشمها آلوده. . همگی اما شبیه آشنایی بودند. . . آن ها، شبیه مجنون. . . شاید ،شبیه فرهاد. . . شاید شبیه دیوانه تری بودند و من. . . من. .. آری همگی من بودند. . . خواب دیدم که تو را می کشتند. . . نه که من. . .سپاه من! پس تو را میبردند. . . پس همین من ها ترا ازکف من میدزند! اما. . . آن زنان و مردهای کوچک و بزرگ چرا؟ مظطرب بودند و زرد. . . از نگرانی مردی مثل من! دستها،پاهایشان در غل و بند. . . و همه حراسشان بود، از یک کلمه! ترس. . .! این همه من های نابووودگر خشمگین را. . . من خودم از جنس وحشت ساختم. . . پس عزیزم شاید. . . خواب دیدم که تو را میکشتم. . . ترس از دست دادنت جان دلم. . . نه که در خواب. . . در این ثانیه های عمر کم! میرباید عشق را از قلب من. . . و همین "ترررس"مملو میشود بجای عشق. . . و نمیدانی که چندین سال است. . . وحشت نبودنت. . .ندیدنت! ترس از دست دادن نگاه چشمان سرت. . . و دگر چشم های تو در خانه ی امن دلت. . . که در این کابوس ها و چه در رویا ها و چه در وقت سرودن های بی نشاط من. . . من و ما را میکشد.!! ✍محمدحسن ایوبی 1395/10/12-دوشنبه
|
|
نقدها و نظرات
|
سپاس بانو | |
|
درود بر شما!زیبا خواندید موید باشید | |
|
سپاس بانو | |
|
درود جناب!سپاس از شما بزرگوار. . .شماهم همچنین | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.