دوباره انقلاب نگاهت، دوباره مجمع مژگان
دوباره انتقام دو چشمت، دوباره چشمک و عصیان
من آمدم غزل بنویسم، برای سبزه ی عشقت
شکوفه زد به دفتر مشقم، نهال سبز پریشان
درون چشم سبز تو اشکی، به موج حادثه سر زد
غزل غزل به گونه سپردی، عروج گوهر غلطان
تنیده شد سرشک تو امشب ، به پای هر شب کافه
ردیف عاشقانه به هم زد، که طی کند ره زندان
بساط اختلاف و تبانی، میان دستم و دستت
و اشتیاق گنگ رفاقت، کنار پیچ خیابان
دوان دوان فرار و رهایی، کشیده بر سر و صورت
چنان که مانده جای لبانت، شبانه بر تن لیوان
نگاه هرزه در شب بارش، به گیسوان سیاهی
و لمس شانه های کسی در، غروب باور انسان
کسی که مانده پشت نجابت، کسی شبیه تو یا من
که میدمد به سیم سه تارش، نوای غربت باران
زنی تکیده قامت خود را، به بال تیره ی شبها
کشیده در نمایش پوچی، به یمن سفره ی بی نان
هوای پشت عاطفه ابری، هوای فاجعه برفی
چرا نشسته قیصر غیرت، به خاک خاطر فرمان
سکوت بهت جامعه بر لب، تهاجمی به اصالت
شکوه شاه دوره ی دیرین، نژاد مردم ایران
قلم شکسته شد دم آخر، نوشته پشت نوشته
ورق ورق مچاله نوشتم، برای دختر حیران
تو یا کسی شبیه تو اینجا، کنار بیت نهایی
سرک کشیده تا که ببیند، که مانده ام سر پیمان
میان قهوه خانه صدایی، نشسته بر دل تنگم
صدای مبهمی که ندارد، نشانه از غم دوران
بنان و ای الهه ی نازش، نمیشود که نبازم
به طعم تلخ قهوه ی زلفت، تبار شاعر عریان
رسیده ام به آخر شعرم، تو یا همان که شبیهت
به قاشقی نوای نوایی، که میزند لب فنجان
طنین نرم و ناز نوایش، نوازشی به دو دستم
نگاه من، نگاه تو حالا، دوباره چشمک وعصیان .
علی صمدی آ.آ