سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 9 خرداد 1404
    4 ذو الحجة 1446
      Friday 30 May 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی، چون هر کسی امکان دارد عاشق لبخند تو شود. گابریل گارسیا مارکز

        جمعه ۹ خرداد

        چند سخن ساده!

        شعری از

        از دفتر غربت موهوم نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۹۰ ۲۰:۲۵ شماره ثبت ۵۲۳۶
          بازدید : ۱۲۰۴   |    نظرات : ۱۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر

        شمع ها،
        در گودی ی شمعدان های مجلل
        محکوم به حبس ابد شده اند و
        مورچگان بال دار شکنجه یشان می کنند!

        ***
        پروانه ها
        دیگر رنگ ها را نمی شناسند و
        رازِ چشم های کاذبشان
        ورد زبانِ خفاشان شده ست!؟

        ***
        سفیدی ی چشم هایت،
        نشانه ی آرامش ست
        بر پهنه ی لاجوردی
        زیر پوست سکوت!
        که رفیع ترین قله ها را
        به آتش افروزی فرا می خواند!

        ***
        لب هایت،
        طلایه دارِ باغ های معلق بابل ست!
        برای زندگی!...

        ***
        گل سرخی که مقصدش
        خانه ی سالمندان ست!
        ارزشمند تر از تاج گلی ست
        که مزاری را در آغوش می گیرد!

        ***
        فاصله ی من و تو
        هشت دقیقه سکوت ست!
        اگر عقربه های ساعت،
        در اغوشِ چهار صفر،
        نمُرده  باشند!

        ***
        درد،
        در آتش جانم می رقصد!
        تن تفتیده ی من، عمری ست
        مشتری و میزبانِِ باله بازان
        و دنباله دار های گداخته ای ست
        که نامی به جز " درد "
        برازنده یشان نیست!

        ***
        انگار چشم هایت،
        در انتظارِ ستارگانِ سفیدی هستند،
        تا در چله ی ابروانت
        بدرخشند!

        ***
        دلتنگ نام خویشم!
        می خواهم روی پای خود " بایستم"
        " استاد"
        چند آه رفیع تر از
        قامتِ خمیده ی من ست!
        خوش دارم تکیه گاهم تو باشی!

        ***
        گام هایت،
        تفرقه انداخته اند!
        بین این تشنه زمین،
        با جاذبه!
        برف، آیا می تواند،
        ریش بگذارد گرو؟!

        ***
        رعشه ی دست هایم
        با آمدنِ تو،
        پاسگاهِ خود را
        ترک می گویند و
        در جشنِ ماندگاری ی تو؛
        سکوت را می شِکنند!؟

        ***
        نمازِ خروس قضا شده!
        پرچین ها
        سر درد گرفته اند!
        و میخک ها مو خوره!
        گل یخ تب کرده!
        گلِ حسرت،
        شاهد ست!

        ***
        ساعتی خواهم ساخت
        از زمرُد،
        لحظه های حضورت را
        در ذهنش، فریاد،
        خواهم زد!
        تا هدیه ی تولد تو باشد!

        ***
        فقط در برابر خدا
        تا می شوم و
        پا می شوم!

        ***
        تلفیقِ گذشته، حال،
        و  آینده؛
        یک اصل است برای ترقی...

        ***
        میانسالی ی خزان
        برگ برگ می شود و
        معصومیت در نگاهِ تو
        جوانه می زند...

        ***
        وقتی با مردمکِ درد !
        به درد ،
        نگاه می کنم؛
        به جایگاه رفیعِ ،درد،
        پی می برم!...

        ***
        من شاگرد تاریخم و
        وامدار دلتنگی هایش!...

        ***
        آنگاه که درد
        نقش ایفا می کند؛
        هنر،
        جایگاهی، ندارد!؟
        ***
        پژواره
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1