سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 15 تير 1403
    30 ذو الحجة 1445
      Friday 5 Jul 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۱۵ تير

        حکایت زن وحشی

        شعری از

        مجید شاکری حسین آباد

        از دفتر مجید شاکری حسین آباد نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۰ ۱۲:۱۵ شماره ثبت ۵۲۰۳
          بازدید : ۱۱۳۴   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مجید شاکری حسین آباد
        آخرین اشعار ناب مجید شاکری حسین آباد

        دختری دل سیاه و زیبا رو
        عاشق مرد ِ سر به راهی بود
        قلب دختر مثال سنگی سخت
        روح او چون شب ِ سیاهی بود


        روزی آن دخترک به او گفتا
        داغ عشقت نهان به دل دارم
        کاش می‌شد که همسرت باشم
        چشم بگشا ببین که بیمارم

        خشم آمد به چهره ی آن مرد
        گفت ناگه به داد و فریادی
        بی وفایی به ذات پاکم نیست
        بر دل خود چه وعده ای دادی

        همسرم چون فرشته ای زیباست
        عشق ِ من هم برای او باشد
        من بمیرم، نبینم آن روزی
        در کنارش اگر هوو باشد

        من نخواهم زنی سیه دل را
        جمله ای گویمت هزاران بار
        ای زن ِ حقه باز ِ نالایق
        دور شو دست از سرم بردار

        قلب مایوس دخترک بشکست
        جوی اشکی روان ز چَشم آمد
        اشک ریزان ِ او که پایان یافت
        فکر شومی‌نهان ز خَشم آمد

        رفت نزدیک خانه ی آن مرد
        گوشه ای انحنا نهان گردید
        تا که مردک ز خانه خارج شد
        سوی منزل شد و دوان گردید

        آتش خشم و کین آن سرکش
        شعله ور شدبه دل حسد افکند
        بخت خوش را که دید و مجنون شد
        تیشه ای برد و ریشه اش برکند

        در زد و زن گشود آن در را
        آجری را چو بر سرش کوبید
        گشت ناگه به حال بی هوشی
        ضربه‌هایی به پیکرش کوبید

        خنجر ِ تیز ِ کین برون آورد
        ذره ذره به گردنش مالید
        چون شکم را درید و چاکی داد
        بی امان زن ز درد خود نالید

        دست خود را درون پهلو کرد
        ناله ای از گلو چنان آمد
        چون کشید آن جنین ِ کوچک را
        جوی خونی از او روان آمد

        شب که شد مرد بینوا برگشت
        دید،بر خانه خون فراوان است
        پرکشیدن جنین و آن همسر
        در سرایش دو جسم بی جان است

        کنج خانه اش آن زن ِظالم
        دست ِپر خون و چهره ای خندان
        آنچنان با ولع به خوردن بود
        قلب کودک کشیده بر دندان

        گفت بر او که ای زن مکار
        گرگ هستی مگر ستم کاره؟
        بازگوکن، گناه آنها چیست
        آن زن و آن جنین ِ بیچاره؟

        در جوابش به آن جوانک گفت
        یادت آید به دل تو بد کردی
        از ته دل که عاشقت بودم
        عشق من را ولی تو رد کردی

        کینه ام را چنین فزون کردی
        هر چه کردم فقط سر ِکین است
        دیگ صبرم دگر به جوش آمد
        لحظه‌هایم کنون چه شیرین است

        از بلای دوگانه دوری کن
        پند زیبا کلام ارزنده
        اولی خشم آن زن ِ وحشی
        دومی‌هم پلنگ درنده

         
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0