سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 17 تير 1403
    2 محرم 1446
      Sunday 7 Jul 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۱۷ تير

        کفن حلال

        شعری از

        مجید شاکری حسین آباد

        از دفتر مجید شاکری حسین آباد نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۱ ۰۶:۵۵ شماره ثبت ۷۵۴۶
          بازدید : ۱۰۸۶   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مجید شاکری حسین آباد
        آخرین اشعار ناب مجید شاکری حسین آباد

        سارقی پست و شرور و حقه باز
        روزگاری در دل ایران زمین
        غارت اموال مردم شغل او
        مثل گرگی بود و شبها در کمین

        خانه و اموال او مال حرام
        مادرش ناراضی از کردار او
        اشک و خون در قلب مادر لانه داشت
        از مرام و کرده و رفتار او

        هفته ها طی میشد و روزی رسید
        مادرش بیماری سختی گرفت
        شد گرفتار و اسیر چنگ مرگ
        سرنوشتش رنگ بدبختی گرفت

        او پسر را نزد خود آورد و گفت
        گر چه بودم با تو درجاه و جلال
        عمر باطل رفت و در هنگام مرگ
        یک کفن میخواهم از پول حلال

        ای پسر این آرزوی آخر است
        یک کفن با کار و با سعی و تلاش
        قسمتی از دین مادر را بده
        شیشه ی عطری به روی آن بپاش

        در جوابش آن پسر با گریه گفت
        مادرم از مرگ و از رفتن نگو
        آرزوی آخرت بر تخم چشم
        هرگز از درد و غم و شیون نگو

        صبح فردا میرم بازار شهر
        یک کفن آغشته بر عطر گلاب
        تا بپوشانی تنت صد ساله بعد
        تا قیامت ، وقت تاوان و حساب

        روز بعد آمد پسروقت غروب
        رو به مادر کرده و با خنده گفت
        یک کفن آورده ام ابریشمی
        هم حلالست این کفن هم اینکه مفت

        تا که مادر حرف فرزندش شنید
        بُهت سنگینی به چشمانش نشست
        از پسر پرسید اگر باشد حلال
        پس چگونه رایگان آمد به دست

        هم حلالست هم که مجانی و مفت
        پس بگو بر من چطور این ممکن است
        با تبسم گفت پسر، ای مادرم
        مرد بزازی در اینجا ساکن است

        در اتاقش صد کفن بر روی هم
        گشتم و کردم یکی را انتخاب
        گفتم ای مردک بده این را به من
        مبلغش را هم نگردان احتساب

        غیر از این یک کار دیگر هم بکن
        این کفن پوشش برای مادر است
        پس بگواز جان و دل باشد حلال
        چون لباس روز سخت محشر است

        حرف من آن لحظه تا پایان گرفت
        ناگهان دیدم که آن بزاز پست
        خنده ها کرد و دل خود را گرفت
        خم شد و در گوشه ی دالان نشست

        روز بد چشمت نبیند مادرم
        دست و پایش را زدم بر میخ داغ
        بستم او را با طناب محکمی
        بر درخت بید مجنون کنج باغ

        بالگد بر صورت و فکش زدم
        از عذاب و رنج و از درد و ملال
        رفتم از باغش ولی او تا غروب
        نعره میزد از ته قلبش حلال لللللل

         

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0