عرض سلام و ادب احترام خدمت شاعران ، ادیبان و اساتید بزرگوار در سایت ادبی شعر ناب
معرفی دفتر کبوتر نامه ؛
مجموعه مثنوی های نوشته شده توسط بنده که در اوزان خاص این قالب شعری سروده شدهاند و شامل حکایات ، داستانها و بعضاً مطالب خاص اجتماعی میباشند.
سر دفتر این مجموعه را که یک مثنوی انتقادی ، اجتماعی با عنوان «سوگ پروانه ها» و بر وزن «فعولن فعولن فعولن فعل» یا همان وزن شاهنامه است ، خدمت سروران گرانقدر تقدیم میدارم و امیدوارم با اندکی حوصله ، این شعرِ سی و پنج بیتی را مطالعه و نظرات نقد گونه و موشکافانه خود را مرحمت فرمائید.
مطمئنا ارائهی اینگونه نظرات مشوق بنده در ادامه کتابت دفتر کبوتر نامه و نیز ارائهی اشعار بلندتر خدمت اساتید قلم ، خواهد بود. 🌱🌸🌸🌸🌸🌸🌱
___________________________________
___________________________________
در این قحطِّ احساس و آوارگی
در این خشکسالی ، در این تشنگی
در این سوگ خاموش پروانهها
در این برق و نوک تیزی دشنهها
در این غربتُ و نالهیِ عاطفه
نوایِ غمآلودهیِ چلچله
کجایند مردانُ و عیّارها
چه گویم ، چه شد رحمِ خمّارها
زِ مَستانِ بیدلْ همی نعره ماند
زِمِستان و سهم درخت ارّه ماند(۵)
چه گویم ز اشک یتیمان شهر
بسی نا امیدی ازین جور دهر
به آن چشم مانده بهره بهر نان
پدرهای شرمنده از کودکان
بزرگیُّ و نیکو سرشتی بمرد
به پستیّ و بی مایگی سر سپرد
کجا ، عشق و دلدادگی را چه شد ؟
صفای دل و سادگی را چه شد ؟
شمیم دل انگیز میهن کجاست ؟
منیژه کجا رفت و بیژن کجاست ؟(۱۰)
چرا بیژن از عشق او سیر شد ؟
ز سودای او در شبی پیر شد
منیژه چو آلود آن رویِ ناب
سر طرّهاش را کمی داد تاب
به پالودنِ چهره چون رفت ، رفت
دل بیژن از چنگ او سخت رفت
سیاهی ز ابروُ و گیسویْ برد
به زردیِّ مو ناز آن رویْ برد
چو اینگونه بر بست بر خود نقاب
دو صد بولهوس بهر او شد خراب(۱۵)
نگشتند یاران ز عشقش خراب
به شهوت بشد تشنگان را سراب
در این قحطِّ احساس و آوارگی
در این خشکسالی ، در این تشنگی
رضائیّه هم حالتش زار شد
به دشت نمک یار و غمخوار شد
به زایندهرود هم همین بخت شد
نفسهای ماهی در آن سخت شد
نشاط از پی آب هامون برفت
بهارانِ آن دشت گلگون برفت(۲۰)
چه گویم ز خرّم که صد پاره شد
به خونین لقب گشت و ویرانه شد
در این فوت خورشید و افسون دهر
خدایا بنوشانم از جام زهر
سهگاه و همایون هم از یاد رفت
مواعیظ سعدی دو صد داد ، رفت
برفت آن نوای خوش ربّنا
دریغا دریغا دریغا به ما
بیا جانِ من زین سخن قند گیر
از این شعر «ایمان» بسی پند گیر(۲۵)
چو خواهی که بر گردد آن روزگار
شود خُلق ایرانیت آشکار
مینداز خود را به دامان جهل
مشو بازیِ دست نا اهل ، سهل
غبار تعصب ز صورت بشوی
به دانایی و معرفت ره بجوی
کلامِ خداوند جان گوش کن
به تغییر این مرحله کوش کن
چنین آمد از جانب عرش پیش
تغیُّر نشد جُز به تغییر خویش(۳۰)
ز رستم بیاموز مردانگی
ز مجنون همه عشق و دلداگی
ز کاوه همه مردی و راستی
ز آرش فرو جَستن از کاستی
گرم عمر نیکو دهد کردگار
که باشم به دامان این روزگار
به شعر و ادب میدهم اینچنین
تجلّی هنرهای ایران زمین
خدایا تو این سرزمین زنده دار
به دامان عالم برازنده دار(۳۵)
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه