این وحشی سیاست دوران که بگذرد
این حجم از سیاهی انسان که بگذرد
وقتی که روزگار
خالی شود ز آتش اندوه بار جنگ
وقتی سبک شود تن این خاک مهربان
از یاغیان قدرت و گردن کشان زجر
وقتی سپیده سر زند از پشت کوه صبر
وقتی که اختیار
ساکن شود به کوچه ی نا مهربان جبر
وقتی شکوفه زار سخاوت به گل نشست
وقتی کرم ز ریشه بچیند عذاب فقر
وقتی خمیده شد کمر اژدهای فخر
وقتی کلاغ خانه کند بر سریر قصر
شاید هزار سال دگر یا هزار نسل
نسلی سپید سر زند از دودمان ما
آن روزها سخن دگر از شاهزاده نیست
دیگر حدیث مکر و فریبی دوباره نیست
دیوانه ها رئیس ستمگر نمی شوند
فرزانه ها کبوتر بی پر نمی شوند
از سرزمین هوش و ذکاوت دریچه ها
می پاشد از علوم معطر نتیجه ها
دشت کویر تازه شود در مسیر باغ
انبوه شاخه ها بزند بر کویر طاق
نیلوفر از سیاهه ی مرداب سرد پیر
در برکه خانه ای بخرد رو به آفتاب
همسایه ها به سفره ی هم نان دهند قرض
فرقی نمی کند عرب و کرد و ترکمن
با گفتمان تازه در آن روزگار وصل
دنیا شود همایش ایران بدون مرز
حالا که در کشاکش این بخت و سرگذشت
هر روز عمرمان به شب تازه ای گذشت
جانا در آن سپیده و سرفصل زندگی
جانی دوباره ام بده آن سوی درگذشت