آنچه می گویم در این اندوه پاک
التهاب است التهابی سوزناک
زانچه می سوزد نهال جانمان
تا درون و مغز در سُتخوانمان
التهابی از غریبستان جهل
با سری ببریده از بالای نخل
از حجاز و قدس تا مام وطن
از خلیج فارس تا خاک یمن
از عراق و شام از نیل و فرات
بارش خمپاره در عصر ربات
در زمین قدس مهد انبیا
قتل عام و جنگ و خون ریزی چرا
مسجد الاقصی زمین رحمت است
حول آن لبریز ، فوج نعمت است
پس در این ارض مبارک جنگ چیست
آتش و بمب و فلاخن سنگ چیست
پس چه شد خاک مبارک باد کو
آنچه قرآن کرده از آن یاد کو
چشم ما جز مرگ و خاکستر ندید
جز عزا و خون در این بستر ندید
تا به کی پیچد به هم فریادها
سر نوشت شوم مادر زادها
آنچه می گویم در این اندوه پاک
گفتگو باشد کلامی دردناک
از سرای خامش فرزانگان
با یهود و جمله ی خودکامگان
گفتگوئی با یهود از کوه طور
با مسلمان ها و وحی از کوه نور
بارش وحی انتخابش کوه بود
چون کلامش ساده و نستوه بود
موج وحدت در کلامش تازه است
نفی از تفریق بی اندازه است
اشتراک از کوه تا پیکار و جنگ
با ابوسفیان و با فرعون سنگ
صحبت از انجیل تا انزال نون
خسته ایم از انفجار و خاک و خون
خسته ایم از حرف تا انجام آن
خسته از دیوانه و فرجام آن
احمد و موسی ز یک نور آمدند
هر دو بر یک اصل و بر یک بایدند
راه آنها کهکشان بندگی است
اتحاد و نیکی و پیوستگی است
تا به کی باید به شیطان سجده کرد
در نهیب بمب و موشک سکته کرد
ای بشر عصر ملال انگیز تو
برده خوی مهربان ، چنگیز تو
کودک و مرد و زن از تزویر تو
کشته می خواهد دم شمشیر تو
با سیاست خلق و خویت پیر شد
جای عشق اندیشه ات تزویر شد
سینه از باروت خشم انباشتی
گام از ترتیب حق برداشتی
مهربانی حق پرستی دوستی
جای خوبی ظلم و کین افروختی
حب منسب چشم هایت کور کرد
گوی هستی از شما منفور کرد
گر زبانی داشت این ارض و سما
تا ابد می داد لعنت بر شما
حال بعد از سال ها با انزجار
می دهند بر نیستی مردم شعار
اشتباه و خود پرستی تا کجا
جنگ بر سودای هستی تا کجا
تکیه بر مذهب پرستی تا کجا
انتحار و بمب دستی تا کجا
پند و هشدار است طاق کسروی
آنچه گفتم در خم این مثنوی
ظلم و نفرت حاصلش ویرانه هاست
شاهد این ماجرا بتخانه هاست
نیست در این گوی هستی ماندگار
جز کلام حق و ذات کردگار
حضرت تاریخ با یک رونوشت
می نویسد با حقیقت خوب و زشت
پس بیا باران شو بر مردم ببار
مهربان شو در مسیر روزگار
هر که بر آرام ملت تکیه داد
تا ابد در قلب مردم زنده باد
هر که از دل های آنها دور بود
در دل جوشان شان منفور بود
حق همین است و حقیقت اینچنین
ساده ی گفتار این مطلب ببین
حق همین است و حقیقت ماندگار
جای جو در زندگی گندم بکار