چه پسوندسازیهای خلاقانهای زلزلهخیز، ولولهخیز، سلسلهخیز و... تلفیقی از حماسی _ عاشقانهست که بار معنایی غنی به شعرتون داده غزلی درخشان و بسیار در خور تحسین کندوی لبت عطفترین نقطهی وصل است افسوس که نیش سخنت فاصلهخیز است... درود بر شما استاد گرامی
درود جناب خوشروی گرامی خوب را چند وقتیست به صفت غالب توصیفی خودتون اضافه کردید که بنظرم صفت مناسبی برای توصیف یک اثر هنری نیست و بیشتر با مقولههای قابل لمس دمخور هست 🙏🌺
اندام تو پرجاذبه و ولولهخیز است
اندام به اثر بیش تر رنگ و لعاب عشق زمینی می زند
و البته گفته شده است
المجاز قنطره الحقیقه
جاذبه بیش تر به نظر می رسد در چشم جولان دارد و ولوله هم که بیش تر جولان زبان را به خاطر آورد
گویا که به روی گسلی زلزلهخیز است
گویا در معنایی دیگر ارتباط دارد با زبان
روی صورت و وجه را نیز در بطن خویش دارد
هم پادشه ملک پریشانی خلقی
مخفف کردن پادشاه آیا فروکاست او نیست؟ البته می دانم شه و پادشه در ادبیات آمده است
ملک با فتحه م تناسب معنایی دارد با پادشاه
خلق با ضمه خ دیوانگی را نیز اگر نوعی خلق بدانیم در بر می گیرد
هم خطهی دیوانگیات سلسلهخیز است
سلسله را اگر زنجیر بدانیم مرتبط با دیوانگی
و در معنای سلسه هایی که در پادشاهی ها است مرتبط با پادشاه
با هر قدمت صحنهی جنگ است خیابان
این قسمت به یاد آهنگی افتادم
دختر خوشگل تو چقد بلایی
چن روزه پیدات نمیشه کجایی
وقتی دونستی که شدم گرفتار
با من گذاشتی سر بی وفایی
با هر نگات هزار تا دل خون میشه
هر جا میذاری پا رابندون میشه
تقصیر خودت نیست تنت غائلهخیز است
غائله و جنگ
تن و اندام
سودای تو چون جادهی ابریشم دلهاست
این راه جگرسوز عجب قافلهخیز است
مراحل چهارگانه ای برای گوارش ذکر شده است مرحله ی دوم چنین آمده است
گوارش مرحله دوم گوارش کبدی است که کشکاب طی مراحلی در کبد تبدیل به خلط میگردد (همان چهار مایع روان و سیّال خون، صفرا، بلغم و سودا)
در شهر، صدا نیست بجز چهچه عشاق
افسون فریبا قفست چلچلهخیز است
امشب مگر به وقت نمیخواند این خروس
عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
حالا در این مورد خروس و ... در سکوت مطلق بوده اند و فقط بانگ عشاق
بجز به نظر آید اندکی قدمایی است
کلمه ی قفس را حال پاگرد بخوانیم یا به نحوی این واژه نوعی پل زدن بدانیم یا حالا بخواهیم از اصطلاح قصیده ای اش استفاده کنیم تخلص
آمده است که
تخلّص در قصیده به معنی گریز زدن و خلاص شدن است و در اصطلاح، بیت یا ابیاتی است شاعر با آن به طرز ماهرانه از مقدّمه و تغزّل به تنهٔ اصلی قصیده وارد میشود.
البته همان پاگرد بیش تر شاید تناسب داشته باشد چون مسیر غزل به نظر می رسد متفاوت می شود
کندوی لبت عطفترین نقطهی وصل است
افسوس که نیش سخنت فاصلهخیز است
زنبور و نیش و عسل
حرف عطف هم داریم که مرتبط با سخن
تک بیتی ای در همان اوایل ارسال کرده بودم
به رخسارش نگه کردم سراسر گل تر از گل بود
چه آسان من شدم غافل ازان خار زبان او
ای کاش نمیرفت زبانم به شکایت
بله ای کاش نمیرفت زبانت به شکایت
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
اما چه کنم بی تو روانم گلهخیز است
من بی تو طاقت ندارم بیا
من بی تو یک بی قرارم بیا
من بی تو آرامشی و قراری توی دلم ندارم بیا
مطلبی هست منتها سلیقه ی شخصی است و آن آمدن بی قبل از تو که خطاب به معشوق است اگر به کار نرود شاید بهتر باشد البته گاه شاید چاره ای نباشد
در درگه ما دوستی یک دله کن
هر چیز که غیر ماست آنرا یله کن
یک صبح به اخلاص بیا بر در ما
گر کار تو برنیامد آنگه گله کن
عرض ادب جناب آزاد گرامی هرچند نقدهای شما را نیز مانند اشعارتان نمیفهمم منتها از اینکه با گشودن پنجره سبز به بیشتر دیده شدن این صفحه کمک کردید سپاسگزارم امیدوارم خداوند به بنده پول و به شما فارسی سلیس عطا بفرماید 🙏🌺
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
زلزلهخیز، ولولهخیز، سلسلهخیز و...
تلفیقی از حماسی _ عاشقانهست که بار معنایی غنی به شعرتون داده
غزلی درخشان و بسیار در خور تحسین
کندوی لبت عطفترین نقطهی وصل است
افسوس که نیش سخنت فاصلهخیز است...
درود بر شما استاد گرامی