سرطان خون دارد این شعر
با دستهای خالی که خلع سلاح کرده خودش را
خیال تخت ندارد که بخوابد در بیمارستان
این یکی شعر اما عاقبت خوشی ندارد
نه یک کلاغ،چهل کلاغ میرود روی آنتن
نه به دنبال خودش نکمه می آورد
ناتو به وتو آتو میدهد به تو؟
جهانی که بشوید اول و دوم و سومی وجود نخواهد داشت
نزدیکی از راه اینترنت
صدای ما را از گاوستان می شنوید
ما به قدر کافی به تنبان هایمان کش نداده ایم
سقوط بی سابقه ی شاخص سهام در بازارا بورس
یک دختر مدرسه ای:
... و عشق درختانش را در کف دست من نهاد
آخه لجن!بی بخار!قرتی!سوسول! ازگٌل!
آدم باید همه ی عمرش را در آفساید بگذراند؟؟؟
من راحت روی خواب خودم نمی افتم شبها
و روزها کلافه ام عود می کند
با پیچیدن پیاده روها به پایم
راهروهای ادارات و اعداد
و بعد مچاله می رسم به خانه
خودم را آویزان می کنم به چوب لباسی
و لباس هایم می روند دراز می کشند روی تختخواب
حتی به ترس از نشخوار کرگدن ها
لای موهای سرم
نمیشود دروغ نگویند
باید آدم اتو کشیده ای باشم
اما شاعر که نیستم...
این شعرها عاقبت خوشی ندارند...
من چرا اینقدر خونم؟
برای چه اینقدر سایه ام؟
حالم از خودم بهم می خورد...