سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 5 آذر 1403
  • روز بسيج مستضعفين، تشكيل بسيج مستضعفين به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
24 جمادى الأولى 1446
    Monday 25 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۵ آذر

      یاری رسان

      شعری از

      حمید صادقی

      از دفتر باران در بهاران نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۷ فروردين ۱۳۹۵ ۱۰:۲۲ شماره ثبت ۴۶۱۲۷
        بازدید : ۵۴۵   |    نظرات : ۱۲

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر حمید صادقی

      سالها در انتظار باران
      وهم بود که می بارید ز آسمانم
      هر گز ابری نامد به درگاه
      از آه بلند آرزویم
      تا آنکه به روزی نگاری
      با صد کرشمه و ناز
      با اندام ظریف مهربانی
      بگذشت از کوچه ی نیازم
      گفتم خداوندا من از تو
      داشتم آرزوی ابر تیره
      تا کویر خشک دیده گانم
      تر شوند از هر دو دیده
      در اثنای نجوای آسمانی
      حس غریبی مرا بر آشفت
      تصویر نگار ظریف اندام
      چون غولی بر سر من سایه انداخت
      از هیچ طرف نبود راه گریزم
      در چار دیواری چشم او گرفتار
      بنشستم خموش و ساکت
      در حسی به هیئت غم یار
       
      غم بود که می کوفت بر در
      آرام، با کوبه های بسیار
      هر گز نبود مرا رهایی
      از امواج مهلک غم نهانی
      در آن غربت غریب زیبا
      ابری گشت آسمان وجودم
      با لکه های ابری بهاری
       بارانی شد آفاق وجودم
      با هر طپشِ نفس به سینه
      یاد اوی در سجود بود
      از من نگشت اندکی دور
      چو فکر نگارم در عبور بود
      از اشک های رقت عشق زلالم
      دریا هم رشک می برد
      سبز شد تمام خاطرم از
      نمباری که بر دلم می­خورد
      عشق ای موهبت آسمانی
      یاری رسان اضطراری
      در محضر تو سبز ترینم
      در دشت وسیع زندگانی
       
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      جمیله عجم(بانوی واژه ها)
      چهارشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۵ ۰۶:۵۵
      خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک
      درود
      با احساس وزیباست خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:
      اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است !
      اگر کم کار کند، میگویند تنبل است !
      اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند !
      اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است !
      اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است !
      اگر زبان آوری کند، میگویند وراج و پر گوست !
      اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند، میگویند ریا کار است !
      و اگر نکند، میگویند کافر است و بی دین !
      لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
      و جز از خداوند نباید از کسی ترسید.
      پس آنچه باشید که دوست دارید.
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
      چهارشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۵ ۰۷:۴۷
      خندانک خندانک خندانک
      عباسعلی استکی(چشمه)
      چهارشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۵ ۱۷:۵۷
      درود گرامی
      دلنوشته زیبایی است خندانک خندانک
      وحید کاظمی
      چهارشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۵ ۰۶:۵۰
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      صفیه پاپی
      چهارشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۵ ۱۴:۰۹
      ................... خندانک خندانک خندانک ........................
      بسیااار زیباا بود بزرگوار خندانک خندانک خندانک خندانک
      درود بر شما خندانک خندانک
      سال خوبی داشته باشید خندانک خندانک
      ................... خندانک خندانک خندانک ......................
      تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:

      فردی در مرغزار قدم میزد و به طبیعت می اندیشید.او به مزرعۀ کدو تنبلی رسید.آن طرف تر،درخت بلوط بزرگ و زیبایی قد برافراشته بود.
      او به زیر درخت رفت و به این اندیشه فرو رفت که چرا خدا بلوط های کوچک را بر روی شاخه های به این عظمت قرار داده و کدو تنبل های به این بزرگی را بر روی بوته ای کوچک؟!با خود گفت بهتر نبود بلوط های کوچک بر روی بوته های کوچک و کدو تنبل های بزرگ بر روی شاخه های بزرگ درخت قرار می گرفت؟
      سپس زیر درخت بلوط دراز کشید تا چرتی بزند.دقایقی بعد،بلوطی روی بینی اش افتاد و بیدارش کرد!
      او همان طور که بینی خود را می مالید؛ خندید و گفت:
      فکر می کنم حق با خدا باشد!
        مرتضی اربابی حکم ابادی (مسیح)
      چهارشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۵ ۲۱:۱۵
      جسارتا غزل نبود
      ولی احساس زیبا شما را دوست داشتم
      در تمام سطرها
      مانا باشید خندانک خندانک خندانک خندانک
      زهرا حسین زاده
      شنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۵ ۰۵:۳۳
      سلام جناب شاعر بزرگوار
      عالی
      موید باشید خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      3