ما را بس است

بوسیدن روی ماهتان مارا بس است استاد گرانقدرم ممنونم برای به نمایش دادن دغدغه های بحقتان

زبان طناز شعرتان گرچه سخن از تلخی هابود ...ولی زیبا بود...استاد

درود بزرگوار
طنزی بسیار زیبا و شورانگیز
مبین مشکلات جامعه

شادماني ميوه ي ممنوعه ي ما چون شده

خنده هاي دزدكي بر ريشِ غم ما را بس است

وقتِ ظهر و شام، جاي قليه ماهي يا كباب

خوردنِ كاهوي بسيار و كلم ما را بس است

رسمِ شعر و شاعري را تا به جايش آوريم

تكّه اي كاغذ كنارِ يك قلم ما را بس است

با كلك يك عدّه مي سازند ويلا در فَشم

بردنِ نامِ لواسان و فشم ما را بس است

اي خدا خم گشته پشتم زيرِ بار زندگي

ديگر اين بار گران و پشتِ خم ما را بس است


درود استادبزرگوارم
مرحبااااااااااااا
تلخی هاراهم زیبا وطنازانه می نویسد
احسنت لذت بردم

سلام
غزل زیبایی بود
سرسبز باشید

بس است

....تجربه و کمی طنز و خود را مخاطب قرار دادن

سه رکنی بو د که شعرتان را به جانم نشاند

بسیار بسیار ممنونم

خیلی لطیف بود

جای دوست و استادم اقای صادقی خالی

ایشان هم شعر های طنز متفکرانه زیبایی میگویند البته با چاشنی طنز بیشتر .....

بادرود فرا وان

درود بر شما

درود بزرگوار..
تلخگویه ای طنازانه ، گویا و حقیقی..
می آموزم زِ اندیشه ی نابِ تان..
زنده باد..

جناب سلیمانی از آشنایی با شما و قلم شما خوش حالم ، طنزی اجتماعی را خواندم و در یکی دو مورد بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم ... شما خیلی ماهرانه تلخی تلخ را در زرورق طنز پیچیدید که خواننده نمی دانست دارد تلخی می چشد یا شیرینی...
با كلك يك عدّه مي سازند ويلا در فَشم
بردنِ نامِ لواسان و فشم ما را بس است
زیبا بود و درود بر شما

سلام و درود بر شما
طنز زیبا و نیشدار شما قابل تقدیر است
لذت بردم

................... ......................
زیبااااا بود بزرگوار
الهی که همیشه دلتان شاد باشد
وقلمتان نویسا
‌..‌‌‌......‌‌‌‌................. ..‌‌..‌.‌‌‌‌...‌‌‌‌.......‌‌.............
هدیه به اهالی خوب شعر ناب:

شهسواری‎ ‎به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم.میخواهم ثابت کنم که‎ ‎اوفقط بلد است به ما دستور بدهد، ‏وهیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی‎ ‎کند‎.
دیگری گفت: موافقم .اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم‎ .
وقتی به قله‎ ‎رسیدند ،شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند:سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید‎ ‎وآنها را پایین ببرید‎
شهسوار اولی گفت:می بینی؟ بعداز چنین صعودی، از ما می خواهد‎ ‎که بار سنگین تری را حمل کنیم. محال است که اطاعت کنم‎ !
دیگری به دستور عمل کرد‎. ‎وقتی به دامنه کوه رسید،هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را که شهسوار مومن‎ ‎با خود آورده ‏بود،روشن کرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند‎…
بزرگی می گفت:
‎تصمیمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند‎.‎

درود بر استاد سلیمانی بزرگوار
طنزی زیبا و جالب میهمانتان بودم
ممنونم
لذت بردم

جناب آقای سلیمانی عزیز، سلام علیکم.
..............................................................
شادمانی، میوه ی ممنوعه ی ما،چون شده
خنده های دُزدکی، برریشِ غم ،مارابس است........
رسمِ شعرو،شاعری را،تابه جایَش اوریم
تکّه ای کاغذ،کنارِ یک قلم،مارابس است
...................................................................
آنکه می داند،تورّم روی دوشِ مَردُم ست
می گرفتش دوش،تنها یک قدم،مارابس است....
.....................................................................
طنزهایتان هم ،بسیار زیباست ودلنشین .......
دستمریزاد بزرگوار...........

به به به به بسیار عالی بود.....لذت خوانش شعر را نصیب جانمان کرد

سلام جناب سلیمانی عزیز
بسیار زیبا بود
لذت بردم

درود جناب سلیمانی
طنز تلخیست وحقیقتی انکارناپذیر
ازشاعر غیر ازنوشتن کاری نمی آید
افسوس که اغلب به همین نوشتجات هم وقعی نمی گذارند
آفرینها برشما..
راستی
درمصرع اول اگر واژه ی بانمک جایگزین خوشمزه شود
اندک لغزش وزنی برطرف خواهد شد
باپوزش فراوان

سلام سلیمانی عزیز زیبا بود