زائر مکه
زائری از مکه آمد سوی ما
جمع گشتیم گِردِ او با صد دعا
مردمان با هر زبان گویا شدند
شرح قرب او به حق جویا شدند
غبطه می خوردند زین بخت بلند
این چنین حاجی بگردد سر بلند
حاجی ما باد در غبغب نمود
نام حق گفت و زبانش را گشود
گفت ما را اختیار خویش نیست
قرب حق را کارهردرویش نیست
گر بخواهد او، تو را ره می دهد
راه تو بر این چنین درگه دهد
او گشاید صد گره بی دست تو
روزی ات او می کند پیوست تو
خانه اش را خود طلب می دارد او
بر دلت تخم زیارت کارد او
ناگهان بینی که صد ها در گشود
رحمت او بر سرت آمد فرود
آن شبم در سجده می گفتم خدا
پس چرا ره نی گشایی خانه را
روز دیگر نزد آن والی شدم
راز خود گفتم بر او خالی شدم
گفت اهل خرج ره باشی چنین؟
گفتمش صد می دهم در راه دین
گفت بگشا آن گره با صد دعا
تا گشایم راه تو بر آن سرا
سکه ها دادم به والی آن زمان
او گشود این ره به کعبه همزمان
والی ام گفتا چو حق دادی نهان
پس ببند بر مردمان قفل دهان