جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)
آخرین اشعار ناب سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)
|
تو که دنیا پرستی ، وای که چقدر تو پستی ! یه روز تو هم می میری ، فکر کردی تا کی هستی؟! یه عمری دل سوزوندی ، غمو به دلها روندی کثیف و زالو صفت ، جون به لبها رسوندی پُر مکر و حیله بودی ، گرگی توُ گله بودی واسه انبار ثروت ، نوکر و برده بودی عاشق ثروت بودی ، پُر از حسادت بودی به هر کس می رسیدی ، فکرِ خیانت بودی فقیرترین گدایی ، دلگیر ترین صدایی توُ این دنیای فانی ، پست ترین آدمایی آبرویی نداری ، مال حرام میاری پُررو و چندش آور ، حسِ حیوانو داری از آدما جدایی ، وحشی و بی حیایی وجدانی هم نداری ، بی دین و بی خدایی یه قلب سنگی داری ، واسه دنیا تو عاری خسیس و سرد و بی روح ، هیچکسو دوست نداری خیال کردی خدایی ، مادام توُ این دنیایی همه حیوانن و تو ، فقط از آدمایی نفهمیدی کی بودی ، اصلا چرا اومدی ازت چی خواسته بودن ، اما چه کارا کردی
ندونستی که خوابی ، عجب حال خرابی می بینم روُ به مرگی ، نداری هیچ جوابی با اینکه توُ عذابی ، ولی هنوز توُ خوابی فکر کار آخری ، که توش بود نون و آبی اما نمونده حالی ، مرگ نمیده مجالی دنیا می مونه باقی ، تو میری دستِ خالی حالا که داری میری ، دوست نداری بمیری با این همه ثروتت ، چرا تنهایی میری ؟! از خدا گله داری ، یه کم دلهره داری خدا این رسمش نبود ، چقدر عجله داری ! در اوج دلدادگی ، توُ مرز صد سالگی منو کجا می بری ، این که نشد زندگی
چقدر تو بی قراری ، حسرت اینو داری که عمری جون کندنت ، میرسه به دیگری دیگه چاره نداری ، با اشک و گریه زاری ازش می خوای دوباره ، برگردی توی بازی اما نمونده راهی ، نداری هیچ پناهی باید از اینجا بری ، فایده نداره آهی
میرسه یک صدایی ، بهت میده ندایی که بندۀ حقیرم ، تو کردی بی وفایی تو بندۀ ما بودی ، ولی با ما نبودی تو که مدعی بودی ، دیدی خدا نبودی ؟!
S_H.H دوشنبه 12 مهر 1389 ه.ش ساعت 5:9 غروب
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.