سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 5 اسفند 1403
  • روز بزرگداشت خواجه نصيرالدين طوسي - روز مهندسي
25 شعبان 1446
    Sunday 23 Feb 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

      يکشنبه ۵ اسفند

      $ دنیا پرست $

      شعری از

      سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)

      از دفتر مردم زمونه نوع شعر

      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰ ۱۵:۰۳ شماره ثبت ۴۴۲۵
        بازدید : ۱۱۴۱   |    نظرات : ۲۰

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)
      آخرین اشعار ناب سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)

      تو که دنیا پرستی ، وای که چقدر تو پستی !
      یه روز تو هم می میری ، فکر کردی تا کی هستی؟!
      یه عمری دل سوزوندی ، غمو به دلها روندی
      کثیف و زالو صفت ، جون به لبها رسوندی
      پُر مکر و حیله بودی ، گرگی توُ گله بودی
      واسه انبار ثروت ، نوکر و برده بودی
      عاشق ثروت بودی ، پُر از حسادت بودی
      به هر کس می رسیدی ، فکرِ خیانت بودی
      فقیرترین گدایی ، دلگیر ترین صدایی
      توُ این دنیای فانی ، پست ترین آدمایی
      آبرویی نداری ، مال حرام میاری
      پُررو و چندش آور ، حسِ حیوانو داری
      از آدما جدایی ، وحشی و بی حیایی
      وجدانی هم نداری ، بی دین و بی خدایی
      یه قلب سنگی داری ، واسه دنیا تو عاری
      خسیس و سرد و بی روح ، هیچکسو دوست نداری
      خیال کردی خدایی ، مادام توُ این دنیایی
      همه حیوانن و تو ، فقط از آدمایی
      نفهمیدی کی بودی ، اصلا چرا اومدی
      ازت چی خواسته بودن ، اما چه کارا کردی

      ندونستی که خوابی ، عجب حال خرابی
      می بینم روُ به مرگی ، نداری هیچ جوابی
      با اینکه توُ عذابی ، ولی هنوز توُ خوابی
      فکر کار آخری ، که توش بود نون و آبی
      اما نمونده حالی ، مرگ نمیده مجالی
      دنیا می مونه باقی ، تو میری دستِ خالی
      حالا که داری میری ، دوست نداری بمیری
      با این همه ثروتت ، چرا تنهایی میری ؟!
      از خدا گله داری ، یه کم دلهره داری
      خدا این رسمش نبود ، چقدر عجله داری !
      در اوج دلدادگی ، توُ مرز صد سالگی
      منو کجا می بری ، این که نشد زندگی

      چقدر تو بی قراری ، حسرت اینو داری
      که عمری جون کندنت ، میرسه به دیگری
      دیگه چاره نداری ، با اشک و گریه زاری
      ازش می خوای دوباره ، برگردی توی بازی
      اما نمونده راهی ، نداری هیچ پناهی
      باید از اینجا بری ، فایده نداره آهی

      میرسه یک صدایی ، بهت میده ندایی
      که بندۀ حقیرم ، تو کردی بی وفایی
      تو بندۀ ما بودی ، ولی با ما نبودی
      تو که مدعی بودی ، دیدی خدا نبودی ؟!

      S_H.H
      دوشنبه 12 مهر 1389 ه.ش ساعت 5:9 غروب

      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      5