سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        آلفرد هیچکاک تقدیم نمی‏‏کند

        شعری از

        مریم رستم زاده

        از دفتر شعرناب نوع شعر موج نو

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۱ دی ۱۳۹۴ ۰۱:۲۹ شماره ثبت ۴۳۵۰۸
          بازدید : ۴۵۷   |    نظرات : ۴۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مریم رستم زاده

        آلفرد هیچکاک تقدیم نمی کند
        کارِ شب و خوابِ روز من: هی به دیوار و در سر زدن
        اوج انتخابای من: گزینه‏ ی «هر سه» زدن
        لابه لای هر «هیچ جا»، هدفمند پرسه زدن
        به سرستون‏های زندگی، با چه شکوهی تِر زدن
        هی سر زدن، هر سه زدن، پرسه زدن...
        ***
        من از «نظم»، تنها یک خونریزی می‏شناسم
        که همیشه قاعده بوده است و هست هنوز هم
        و «عشق» است چون نوار بهداشتی
        که بودنش –به قدر نبودنش_
        خفت بار است ...
        ***
        سرمان درد می‏کند از بی‏ حسی هنوز
        ما که فلسفه خوردیم و هنر و دانشِ روز
        میکسِ تبارشناسی و «منِ» لاکان و «نفسِ» بِیُند
        یونگ و دالی و فنگ‏ شوآی هم شد مُد
        آلفرد هیچکاک تقدیم نمی‏کند، مدت هاست
        آه گشتالت، مرلوپونتی، فروید!
        اما چرا دیگر«هیچ چیز»، برای «هیچ کس»
        «هیچ» افاقه نمی کند؟...
                                                              "سر زدن"
        ***
        دستانم را باز می‏کنم:پوچ!پوچ!
        بودن یا نبودن: مسئله کوچ!
        که وقتی گل نباشد
        بازی تا ابد ادامه خواهد داشت
        می‏روم، می‏مانم، می‏میرم....                         "هر سه زدن"
        ***
        شبیه معرکه گیرِ مارگیرِ زورگیرِ بچگی هامان
        کف دستانت را به هم میزنی و می گویی:
        هر آنچه هست به کائنات در جریان
        عنانش را داده به دست من جهان
        تا تمرکز کنم و انرژی بفرستم به آن
        «اوکی» شده پس می دهد در اسرع زمان
        و تو تغییر را حس می کنی عیان
        و همه چیز ردیف می شود چو دندان
        ...
        و همه چیز ردیف می شدند پشت سرِهم
        آری؛ چو دندان
        در فکی که مشت خورده به آن...
                                                         "تر زدن"
        ***
        شبیه عصرهای تابستان؛
        مادرم:
        • برویم یک جا!
        • کجا؟
        • هر جا
        و راه می افتادیم به سوی «هر جا»
        و تلفن نبود که آماده باش دهد به خاله های هرجایی...
                                                                    "پرسه زدن"
        ***
        رندانه می گذشتم از دانه های تردید
        اما نخ نگاهت تسبیح شُبهه می ساخت
        فکرت مدام با من، اما زبان چه می گفت
        ارابه ی سکوتم بر این جنازه می تاخت
        من را تو مهر دیدی، در آسمانِ عمرت
        اما چو شب می آمد مهرِ تو رنگ می باخت
        بودن کنارت اکنون، آن لحظه ی خطیر است
        ....
        ول کن بابا که دل هم، بی مایه اش فطیر است
        مایه از آن ما نیست
        مایه فقط تو لوله است
        این تفته ی مشعشع
        خورشید نیست، کوتوله است
        آه از ندیدن تو، آه از نگفتن من
        آه از شکاندنِ تو، آه از شکستنِ من
                                                            "داد زدن"
        ***
        من از نظم
        تنها یک خونریزی می شناسم...
                                          " زار زدن، زار زدن، زار زدن...."
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        احمدی زاده(ملحق)
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۲۰:۰۵
        ورا و بُعد مهرتان را دوست دارم خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۱۷:۲۷
        خندانک خندانک
        محسن ملک زاده(رهگذر)
        شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴ ۰۸:۲۱
        منزوی.نظری.بهبانی.فرخزاد.کسرایی.احمد و فریدون و اخوان و...
        همه را از برم
        هیچ یک اینگونه پر جرات نسرودند
        همه را می دانم خندانک خندانک
        امیر جلالی( ا م دی )
        شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴ ۰۸:۳۷
        دوستی داشتم
        که فقط به دیدن و گوش دادن سمفونی می رفت.
        از موسیقی سنتی
        و سینمای ایران بی نهایت بی زار بود
        و همه چیز را تحمیلی می دانست
        حتی صبحانه هر روز صبح را...
        این شعر نبود حقیقت بود و خاطره... شکستن ساختار ها و پته همه چیز را روی آب ریختن مثل موسیقی راک...
        انسجام اثر عالی بود . حجم کار فشرده شده بود می دانم ...
        هرسه زدن و زار زدن و...
        اما چرا دیگر«هیچ چیز»، برای «هیچ کس»
        «هیچ» افاقه نمی کند؟...
        این سئوال شاعر تمام ذهن خواننده را درگیر می کند و ذهن مرا گویی در زیر یک دیگ گذاشته و از بیرون روی دیگ ضرب گرفته است.
        پوچی و هیچی و بی زاری از نظم...
        دنیای این اثر انتزاعی نیست و حقیقت دارد.
        باید باز هم بخوانم و بخوانم...
        سپاس که به اشتراک گذاشتید و آشنایمان کردید... درود بر شما خندانک
        مجتبی شفیعی (شاهرخ)
        شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴ ۱۰:۰۶

        ماندم بین مشکی و خاکستری
        یا شاید هر دو گزینه
        زیبا بود خندانک خندانک خندانک


        علی غلامی
        شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴ ۱۰:۵۷
        سلام و درود....دیالوگ ها به مونولوگ های من تبدیل شده اند....اثری ناب بود عمری شد و باقی برمی گردم.... خندانک خندانک خندانک
        رضا نظری
        شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴ ۱۶:۰۱
        درود بر شما
        قدری متفاوت نسبت به آنچه که معمولا در سایت های رسمی ادبی می خوانیم البته در محتوا
        خوب و تمیز، فقط در «و همه چیز ردیف نی شدند پشت سر هم» به جای «می شدند» باید نوشت «می شد»
        امید مرادی
        شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴ ۲۱:۵۰
        متفاوت بود وقلقلک زننده...
        خندانک
        عیسی نصراللهی( تیرداد)
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۰۴:۲۱
        \'\' افکار فکر ، تفکر زفهم و تعمق است

        زفهم و تعمق، نیاید افکار وفکر پست \'\'





        / عیسی نصراللهی 94/10/8
        صفیه پاپی
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۰۶:۰۹
        ......................... خندانک خندانک خندانک ............................
        درود بانو خندانک خندانک خندانک
        ......................... خندانک خندانک خندانک .............................
        روزی لئون تولستوی در خیابان در حال قدم زدن بود که ناآگاهانه به زنی تنه زد
        زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد!
        تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد
        و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم.
        زن که بسیار شرمگین شده بود عذر خواهی کردو گفت : چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
        تولستوی در جواب گفت :
        شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید !!!
        شمیلا شهرابی
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۰۸:۴۲
        درود بانو
        شعر زیبا و متتفاوتی خواندم
        حظ بردم
        مانا باشید مهربانی
        فرهاد مهرابی
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۰۹:۵۳
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک سلام بانو رستم زاده گرامی
        خندانک درود بر شما خندانک خندانک خندانک
        خندانک اثر بسیار زیباییست که باید درود فرستاد
        خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۰۹:۵۴
        خندانک خندانک خندانک

        متفاوت؛ عالي ؛اثر بخش و جسورانه قلم ميزني مريم جان

        اطمينان دارم روزي شما را در قله هاي ادبي ميبينم

        مرحبا

        خواندم لذت بردم و شك نكنيد ميخوانم باز
        محمد رحیم کاظمی
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۱۰:۰۲
        فراوان درود بر شما
        شعری متفاوت که باید چندین بار بخوانم
        دستتان درد نکنه بانو خندانک خندانک خندانک
        حسام الدین مهرابی
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۱۰:۱۱
        بسیار زیبا سرودید
        پر محتوا و عمیق و چند لایه
        احسنت...
        سامان سولقانی
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۱۰:۵۴
        درود !
        از آنجا که بیشترش را نگرفتم پس بسی پر محتوا بوده ..
        و نیز برای من که جزو گروه های سنی \" ج \" هستم بخشیش اگر ناخوانده می ماند بهتر بود ...
        علیرضا کاشی پور محمدی
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۰۳
        خندانک خندانک خندانک
        مسعود احمدی
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۳۲
        چشم هایم را می بندم
        تا مخفی شوی
        می شمارم :
        یک
        دو
        سه
        .
        .
        .
        .


        یکی انگار
        در قلبم
        پنهان شده است !

        مسعود احمدی
        درودت باد
        علی غلامی
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۱۶:۴۰
        سلام و درود سرکار خانوم
        خیلی دوست داشتم به دیالوگ بنشینم این شعر را با شما و قدری دیر شد و حالا کمی فرصت هست ...بریم سر اصل موضوع......
        هیچی کاک تقدیم نکرد درسته...اما این سروده شما به بیان جریان خزنده و ویران گر و زیر پوستی شهر اشاره دارد و علی الخصوص پایتخت....البته خوب ژانرهای سینمائی رو اشاره کردید اما برای مخاطب علی الخصوص امروزی که قدری فاصله با آن دنیای سینمایی و خلق ارزش های ماندگار دارد کمی چالش و دست انداز می شود....

        آلفرد هیچکاک تقدیم می کند
        نام یک مجموعه آنتولوژی تلویزیونی در ژانرهای دلهره‌آور (تریلر)، رازآلود (مایستری)، ترسناک و کمدی به کارگردانی آلفرد هیچکاک، که به عنوان استاد ژانرهای دلهره‌آور و رازآلود شناخته می‌شود است. پخش این مجموعهٔ آمریکایی، از سال ۱۹۵۵ میلادی شروع شد و تا سال ۱۹۶۲، دو سال پس از ساخته‌شدن فیلم مشهور روانی توسط هیچکاک اتمام یافت.
        چیزی که این برنامه بیش از هرچیز به خاطر آن مشهور است، سکانس آغازین هر قسمت است. هر قسمت با نشان دادن نقاشی‌ای از هیچکاک و شروع شدن آهنگ مجموعه شروع می‌شود؛ سپس سایه هیچکاک را می‌بینیم که به صحنه وارد می‌شود و با سلام و عصربه‌خیر برنامه را شروع می‌کند. قسمت آغازین هر اپیزود، حالت طنز دارد زیرا هربار هیچکاک مشغول به کاری عجیب است. به عنوان مثال، یک دستگاه جدید را امتحان می‌کند یا یک نارنجک قلابی را بررسی می‌کند.

        تقریبا می شود که بعد از مطلع
        این قسمت های سرسری البته جدا کردم می شود خبر
        و نکته زیبا نتیجه خوب شما اینجا بود و خلاصه اون هم در پاراگراف آخر هست

        (((((آه از ندیدن تو، آه از نگفتن من
        آه از شکاندنِ تو، آه از شکستنِ من)))))

        کارِ شب و خوابِ روز من: هی به دیوار و در سر زدن
        من از «نظم»، تنها یک خونریزی می‏شناسم
        که وقتی گل نباشد
        و همه چیز ردیف می شدند پشت سرِهم
        مایه از آن ما نیست
        مایه فقط تو لوله است
        این تفته ی مشعشع
        خورشید نیست، کوتوله است

        خب به هر حال اجمالی بود این مرور و اگر اشتباهی صورت گرفته است شما بر من عفو کنید..... خندانک خندانک خندانک
        عباس وطن دوست
        دوشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۱۹
        خندانک
        سلام

        درود بر ذوق و احساس نابتان

        بهره مند شدیم از محضرتان بزرگوار

        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مجنون ملایری
        دوشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۴ ۱۹:۲۹
        بسیار جالب ولی کسی که شعر را نشناسد گیج میشود
        چند بار باید تکرار کرد در مجموع بسیار پیچیده .ولی
        عالی موفق باشی
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6