سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        سکوت اشک

        شعری از

        حمیدرضا خزایی

        از دفتر آدم و حوا نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲ دی ۱۳۹۴ ۱۹:۳۵ شماره ثبت ۴۳۲۷۰
          بازدید : ۷۲۸   |    نظرات : ۲۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر حمیدرضا خزایی
        آخرین اشعار ناب حمیدرضا خزایی

        در سرایی دیگرست..

        نامش زمینست آن سرا..

        پادشاهی میکند او در زمین..

        خوش صداو خوش نگاهو خوش شمائل...

        مگرت او بشود بین خودو نفس تو حائل...

        من رسوا این نبودم..

        دل به آن مه رو بدادم،

        در مرامم سجده بر غیرش خطا گشت

        تا که آن طوق رجیم بر من روا گشت..

        جان این خسته فقط، باآدمی از من ازو چیزی نگو..

        میروم من به زمین

        عکسی از رویش کنم در قفسی

        «لمع البرق من الطور و آنست به

        فلعلی لک ات بشهاب قبسی»

        رفت در باغ تجلی اله

        دسته ای نسرین صدق

        دوسه تا نرگس پاکی

        غزلی از حافظ

        همه بر اذن خدا

        متجلی کرد بر صورت بی صورت آن وهم کذا

        برد آن جام شراب

        نیمه شب با ناله چنگ و رباب

        پیش چشمان حوا..

        دل حوا لغزید

        مرگ را در خلد دید

        در سرش فکر رهایی ز بهشت

        چشم او پر زسرشک

        در دلش بیتابی،وای ازین تابی..

        خبری دیگر از ابلیس نبود

        کار خود را کرده بود

        بتی از جنس خدا، هدیه حوای آدم کرده بود..

        دل آدم اما     ، بوف شبهای پریشانیه حوایش بود..

        و حوا بی خبر از آدم بود..

        صبح روز بعداز آن شب آدمی 

        دست حوا را گرفت

        کوله بارش بست

        جنت حق را فروخت 

        راه دنیارا گرفت..

        کوله بار آدمی یک سیب بود،که درختش سالها،بهره از آب شریعت میجست..

        و زمان با پسرانش، مات این شطرنج بی رخ! 

        مشت هاشان گشت سست..

        دانه توصیفشان افتاد در دام سقوط!

        و قلم گشت علم!

        آن یکی شیرین و فرهادش بدید..

        وین یکی اسفار اربع شد پدید..

        میزد آنجا نعره هایی فلسفه :

        «هله هله از فریب مغلطه

        جلوه را او مگزینید که نیست

        عشق بر او بگزینید که هست..»

        ناگهان بانگ هبوط آمد بگوش حاضران!

        همه جا تاریک و تار

        چرخشی در احوال

        دیده هاشان باز شد

        قصه غصه آدم صفتان آغاز شد

        کرد حوا نظری در چپ وراست

        و صدا زد:« ارغوانم آنجاست؟»

        خنده ی سرد سکوت، خرمن نادانیش را دود کرد

        چیزی نبود..

        در خرابات جهان جز آسمان چیزی نبود

        گوش دنیا از فغان دل حوا کر شد

        آن نگاری که سحر مست و غزلخوان ساقی پیمانه ها بود کجاست؟

        آن شرابی که دگر نیست کجاست؟

        آن هوای خوشو بوی نفس یار کجاست؟

        در زمین چیزی نبود غم بودو غم بودو عدم

        و حوا باز گریست

        دامن آدم گرفت

        چاره بر دردش طلب کرد

        وقت آن بود که آدم

        درس عشق و می و مستی بسراید به زبان غزلی..

        درد اول، غم دوری! 

        جام اول٬ کن صبوری که همین غم جرس معراج ما سوی خداست..

        درد دوم ،درد مستی!

        جام دوم ،بشکن این تابوی نفس و خودپرستی تا که چون حافظ بنوشی:

        «در خرابات جهان نور خدا میبینم»

        درد سوم، درد بی حرمتیه من بخدا

        جام سوم،«ربنا انا ظلمنا نفسنا»

        درد مرموز چهارم ٬از سکوت خشک‌ اشک خیس حوا چاره شد..

        آدم اینجا 

        مردم چشم حوا آبی دید

        چه هوایی شده بود!

        و حوا  قالت بلی!
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        سه شنبه ۶ بهمن ۱۳۹۴ ۰۶:۴۹
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ایمان نوش آذری
        پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۰۰:۰۳
        به کجا چنین شتابان
        ایمان از حمید پرسید
        هوس حذر نداری
        تو از این شعر پریشان

        حمید عزیز
        شعرت نیمایی نیست.
        حجم کلمات عربی توی صورت می زند.
        پریشانی و در هم ریختگی که امید دارم در کلام تو برای آنکه بگویی خیلی بلدم نباشد.
        کاش کسی جایی بگوید به ما پست مدرن و مدرنیسم سبک نیست. گذار است از کلاسیک تا..........
        مکتب دارد و فلسفه و زبان. نوپاهای پست مدرن بدون درک کلاسیک و نو میشود دوستی که داشتم و وقتی مقصود شعرش را می پرسیدم می گفت :
        نفهمیدی
        و یک بار هم نشد بگوید تا ماهم بفهمیم
        این پتوی چهل تکه شما را من جسارتا تشویق نمی کنم نه جهان بینی داشت و نه فلسفه و نه کلام.
        مانا باشید

          مرتضی اربابی حکم ابادی (مسیح)
        دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۴ ۱۲:۱۹
        حمید رضای عزیز
        روزی در کنار دوستانم به مشاعره مگذراندیم وقت
        که یکی بی هوا شعری را خواند و من برای همیشه مجذوب آن شعر شدم
        شعری با مضمون همین اثر قشنگ شما
        والان تا اواسط شعرتان فک میکردم شعر شما را می خوانده
        عالی بود نقد ادبی و فنی ان بر عهده اساتید است که کار من نیست
        ولی من حظی بردم دادا خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود و مانا باشی خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        فرشید پوشنده
        دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۴ ۱۴:۱۷
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        صابرخوشبین صفت
        سه شنبه ۶ بهمن ۱۳۹۴ ۲۱:۰۶
        خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۰۶:۴۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما
        آرمین اسدزاد (الف)
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۱۰:۲۸
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        مسعود احمدی
        پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۴:۰۶
        درودی دگر باره بر شما...
        دست مریزاد خندانک خندانک خندانک خندانک


        بیتی از آخرین سروده ام :

        یک شب دوباره خشم خود را جار خواهم زد !

        در ناف « تهرانسر » خودم را دار خواهم زد !
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5