تقدیم به .......
نسل سپیدار(دهه شصتی ها)
چه سوگندی مرا بسته به پای چوبه ی اعدام
به حوٌایی که گندم شد، به نام ِشاعر بی نام
به گرگ ذهن بیمارم، که توله واژه می زاید
به یاد کاملِ ماهت که «انسان وار» می آید
به سنت های پوشالی و یک تخمیر تکراری
به نیاتی دروغین بر صلاة ظهر ظهر اجباری
به زنده کردنِ اوهامِ نسلِ پیرِ «شصتی ها»
به زجر دردِ هُشیاری به وقت خواب و مستی ها
به آن ابلیس قربانی که کفرش عین ایمان بود
و پاسوز خدایی شد که احوالش پریشان بود
به آن لب های بی بوسه و آغوش پر از تردید
و ذبح نسل، نسلی که تنش بر سر نمی ارزید
به هر راهی که رفتن را نرفته باز می گردد
به یک «اینم نشد..» معتاد و گَردی که نمی گردد
به مردانی که می گریند و زن هایی که می جنگند
به پاهایی که زنجیرند و دستانی که می لنگند
به شعری که شده افیون و تزریقش رگ توده
به این پس مانده های انقلاب کور فرسوده
به دندانی که می کِرمَد و روزی باید آن را کند
به خاکی که زمین خورده ست و «شاعر می کند در بند»
..
فقط تقصیر ما این شد که تخم بغض و تردیدیم
نمی شد چشم بربندیم و ما دیدیم و فهمیدیم
دوباره باز می گردم به بیت جوخه ی اعدام
به آنجایی که پرسیدم:«چه سوگندی...»ولی آرام
خودم را خورده ام سوگند که از نسل سپیدارم
همیشه «پای» خود ماندم، همیشه بر«سرِ» دارم