سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        کابوس کلاس فقه

        شعری از

        مریم رستم زاده

        از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۴ ۱۵:۵۴ شماره ثبت ۴۲۸۵۳
          بازدید : ۲۸۳   |    نظرات : ۳۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مریم رستم زاده

        پر از مرگم و رگ‏هایم شده خالی زخون گرم
        و از هر چیز دلگیرم شبیه جنگِ با هم‏رزم
        به دستم لرزه افتاده،و جان،جان می‏کند آرام
        تمام هستی ‏ام یک‏جا شده بر لب دو خط دشنام
        زمین بگذشته و حتی به قدر یک وجب جا نیست
        زمان گرد است و با اینحال تنها یک افق جاریست
        میان لخته ‏های خون، درونِ حلقِ پُر پرسش
        دوشرطی‏ های غمگین صدایم حین آمیزش
        ....
        شبیه حال دیروزم،کلاس رمل و اسطرلاب
        بشین!پاشو!بخوان!برگرد!"قبولِ مرد یا ایجاب؟"
        و شخص اول و دوم،همیشه یک توهم بود
        تمام زندگی مان را ضمیر غایبی فرسود
        "نماز آخر وقت" و "نجاست بر کف محراب"
        "نکاح مرد و مادرزن"،"سقوط خر به چاه آب"
        تلاقی ‏های بی ‏منطق، معماهای پیچیده
        و من درگیر این پرسش:"چرا آنجا یکی....؟"
        همیشه دست من خالی، همیشه ذهن من ابتر
        "نفهمیدی چه می‏ گفتم؟بیا می‏ گویمت از سر!"
        و از نو می ‏شدند تکرار، شبیه حکم تعزیری
        و من کودن‏تر از دیروز،امان از کوری و پیری
        "وجود سابق و لاحق"،"دلالت"، "صُدفه"،"استثناء"
        "تقدم"،"وضع"، "استکمال"،"ازل"،"محمول"،"استقراء"
        شبیه "نفس"آویزان،فقط با فرق یک "فعلا"
        همیشه در فضای فهم،معلق بوده من با من
        ولی امروز می‏ بینم کسانم را تهِ تابوت
        یکایک رفته ‏‏اند از دست،شبیه لشکر طالوت
        همه جانم زده سرما، که من در برف زاییدم
        فقط چشم تو می‏ فهمد،چه کابوسِ بدی دیدم
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5